۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

رهبران جنبش نه مقدس هستند و نه خائن | مسیح علی نژاد

سهم یارانه من را می شود یک پتو بخرید برای مسعود باستانی، چایی بخرید برای ساسان آقایی، دو سیخ کوبیده برای کیوان مهرگان، قرص سر درد برای رضا تاجیک و یک بالاپوش گرم برای نسرین وزیری؟ می شود؟

این دوستانی که قرص و کباب کوبیده و بالاپوش و پتو همه نیازشان است، روزنامه نگار هستند و او که سهم یارانه اش را به طنزی تلخ به دوستانش می بخشد نیز روزنامه نگار است. مهدی افشار نیک می نویسد و باقی اعضای تحریریه نیز یکی یکی می آیند پای نوشته اش امضا می گذارند که سهم ما را نیز.

من که همین طور خدایش روضه خوان و مرثیه سرا بوده ام. یکی اگر خدای نکرده در انتهای کوچه بمیرد من بالا تا پایین کوچه را روی سرم خراب می کنم از بغض و گریه، بی آنکه بدانم او که مرده دوست بوده یا دشمن. خلقم که تنگ می شود دیگر شعر و موسیقی و آزادی و راه رفتن در یک خیابان امن و آزاد هم آبادم نمی کند. حالا هم که حال و هوای همکاران و دوستانم را در ایران می بینم دادم می آید که چند کوچه بالاتر خبرنگاران خبرگزاری فارس و کیهان و جام جم جشن گرفته اند و با رییس دولت به مراسم هوای پاک می روند و تنها کمی این طرف تر مهدی محمودیان را به جرم آنکه می خواسته در زندان اوین به دستشویی برود چنان به باد کتک گرفته اند که ناچار با صورت خونین روانه بهداری زندان می شود. بعد هم هیمن چهره زار و نزار و خونین را در رسانه های ایران سانسور می کنند و صدای آمریکا باید خبر و صدای مادر ش را به گوش مردم ایران برساند که در زندان و بر سر رندان چه می گذرد.

وقتی که دستشویی رفتن هم برای زندانیان جیره بندی می شود، معلوم است که سهم پتو و قرص و دارویشان هم چگونه است. عبدالرضا تاجیک وقتی سردرد می گرفت آرام و صبور گوشه تحریریه (همبستگی، بهار) می نشست و بچه ها سربه سرش می گذاشتند که تاجیک را همین طوریش هم با صد من عسل نمی شود خورد تا چه رسد به یک تاجیک مریض.

نسرین وزیری آنقدر ریزه و ناز و مهربان بود که همه انگار می خواستند برایش مادری کنند. در راهروهای پارلمان حتی در میان نمایندگان اصولگرا هم اعتدال انصاف نسرین طرفدار داشت.

بدرالسادات مفیدی که راستی راستی مادر یتیمان شده بود . در راهروهای پارلمان و بعد انجمن صنفی روزنامه نگاران انگار پیر شده بود با آن همه شور جوانی اش.

مسعود باستانی که برای آزادی مهسا دلهره داشت و مهسا برای آزادی او حالا باید برای مرخصی و دیدار دوباره همسرش ماهها در نوبت بنشیند. از سحرخیز و زید آبادی و شمس الواعطین و مومنی و صفایی و امین زاده و تاج زاده و باقی هم که آنقدر می ترسند مرخصی که سهل است دیدار حضوری با اعضای خانواده را هم برایشان جیره بندی کرده اند.

از مجید توکلی که انگار اثری نیست. دنیا مجید را شناخته ولی کودتاگران سنگ تمام گذاشته اند در وقاحت و بی رحمی تا ثابت کنند که پشیزی برای دینا ارزش قائل نیستند.

زندان پر است از زندانیانی که ما نمی شناسیم. از دختران و پسران جوانی که نامشان به اندازه نام روزنامه نگاران و فعالان سیاسی شناخته شده نیست. اما هیمن زندانیها وقتی از حبس برهند، سراغ چه کسی می روند؟ سراغ خانه کدام سیاستمدار می روند تا پناه یابند؟ غیر از خاتمی و کروبی و موسوی آیا پناهی برای این زندانیان هست؟

این همه روده درازی کردم تا به دو نکته ای که به گمانم مهم و اساسی است اشاره کنم.

دو نکته کلیدی افراط و تفریط. ما در فضای سیاسی و اجتماعی مان یا قهرمان سازی می کنیم، یا فحاشی. انگار میانه ای وجود ندارد یا اگر دارد هم به پررنگی خصوصیت بارز ما ایرانیان در قهرمان سازی و یا نقطه مقابل آن فحاشی و شعار «مرگ بر » سر دادن نیست.

۱- کسانی در ایمیل های گروهی خبر از توطئه خاتمی و سازش او با قاتلان و رهبران کودتا می دهند و با فونت های درشت و رنگارنگ به هموطنان خود هشدار می دهند که مراقب رایزنی ها و لابی های خاتمی باشند . از طرف دیگر کسانی از طرح یک سوال ساده ی « خاتمی این روزها کجاست» برافروخته می شوند و جبهه می گیرند که چرا باید سوال کنید خاتمی کجاست ؟ شما ملت قدرنشناسی هستید که با این دوپهلو سوال کردن تان بزرگمردی چون خاتمی را زیر سوال برده اید.

۲- کسانی به تقلید صدای شیخ مهدی کروبی بر می آیند و از شهرام جزایری گرفته تا سکه های پخش شده در عروسی دختر نداشته کروبی و باقی حرف هایی که همیشه پشت سر شیخ زده می شود قصه ساخته اند برای خندیدن و طنازی کردن و کسانی دیگری ناگهان به موضع گیری بر آمده اند که صدای شیخ صدای ملت است و کسی حق مسخره کردن ندارد.

۳- در مورد میرحسین هم اوضاع به همین منوال است . یا از او چنان چهره مقدسی ساخته ایم که حلقه اول نزدیک به او را حلقه شرف می دانیم و کسی حق نقد او و حلقه نزدیک به او را ندارد، چون اساسا در این شرایط، وقت انتقاد کردن نیست یا او را بانی اعدام های دهه شصت می دانیم و بنابراین شایسته رهبری جنبش نیست.

سوال اینجاست که ما کجا می خواهیم حد وسط این دو کنش عجیبمان را نگاه داریم؟ اگر کسی مثل عماد باقی پیدا شود و برود سراغ آقای منتظری و از او بپرسد : آیا شما می دانید که مردم پشت سر شما چه می گویند سپس منتظری هم آرام و ساده بگوید بله مردم به من می گویند گربه نره، آنوقت حساب کار دستمان می آید که گاهی وقت ها خود آنانی که ما از آنان قهرمانان مقدس ساخته ایم هم دلشان رضا نمی دهد که جمعی به نمایندگی از آنها مردمی را منع از نقد و مزاح و پرسشگری کنند.

محال است شیخ نداند که پشت سر او چه شوخی هایی می کنند و چه حرف هایی می زنند و تا آنجایی که من در مجلس و روزنامه با ایشان کار کرده ام می دانم این شیخ شوخ و شجاع اصلا دلش رضا نمی دهد که جمعی به نام او و دردفاع از او به آنکه تقلید صدای شیخ کرده بتازند. حال برای ما دوحالت دارد یا چنان سینه چاک شیخ می شویم که کسی حق طنز ساختن برای او و تقلید صدایش را ندارد یا شیخ را هم چون «آخوند» است و چه و چه دستش را با باقی دست اندرکاران نظام در یک کاسه می بینیم.

خاتمی هم تا جایی که من و باقی همکارانم بارها و به کرات پای صحبت او نشسته ایم گواهی می دهیم که اساسا چنین روحیه ای ندارد که متوقع باشد کسی از او نقد نکند یا اینکه توقعات اش را طلبکارانه از او نخواهد.

به نام خاتمی و میرحسین به پرسشگران و منتقدان تاختن تنها حاصلش این است که بدبینی جامعه نیسبت به آنها را سبب ساز می شود در حالی که بزرگترین تفاوت رهبران جنبش با رهبران کودتا هیمن احترام آنان به مخالفان است. پس کاش یاد بگیریم هرگز به نام رهبران جنبش، جمعی را سرخورده و منزوی نکنیم. نقدهایشان را بشنویم و تا مادامی که شعار مرگ بر و ننگ باد و فحش نگفته اند چه بسا می شود گفتگو هم کرد.

کاش این دو نکته ساده را تمرین کنیم:

۱- به نام دفاع از زندانیان و کشته شدگان و دربندان و همه کسانی که در شرایط فعلی شکنجه شده و تحت فشار هستند، شعار مرگ بر آخوند و مرگ بر خاتمی و موسوی و مرگ بر سازشکاران سر ندهیم . وقتی همین دربندان و خانواده های کشته شدگان و شکنجه شدگان به دیدار خاتمی می روند و از او مدد می خواهند تا راهی برای سامان دادن بحران ایران بیابد، دیگر خائن خواندن خاتمی چه معنی می دهد؟ خائن به چه کسی؟ به زندانیان؟ به کشته شدگان؟ به روزنامه نگاران و فعالان رها شده از بند؟ وقتی تنها در هفت ماه گذشته بیش از هفتاد کشته و هفقصد زندانی روی دست وطن مانده است و اهالی خانه کماکان نگران از دست دادن عزیزان خود در راهپیمایی های بعدی هستند آیا راهی غیر از مذاکره رهبران جنبش با حاکمیت باقی می ماند ؟

۲ـ به نام موسوی و کروبی و خاتمی به کسانی که نقد و طنز و پرسشگری و حتی گاهی وقت ها گلایه می کنند نتازیم و اجازه دهیم جنبش با همین تکثر و تنوع فکری ، خاستگاه همه ایرانیان در همه جای جهان باشد تا در این رهگذر رهبران جنبش نیز صدای همه ایرانیان را در هر اردوگاه فکری بشنوند و از ایده های تمامی همراهان موسوی نه فقط آنانی که (به گفته ابولفضل فاتح عزیز) حلقه اولی بوده اند و اهل شرف، مطلع شوند. موسوی خودش چنین ادعایی ندارد که خاتم و خدای ایران است اما گاهی همراهان او نقد او در این شرایط را کفر هم تعبیر می کنند. به نام موسوی و خاتمی و کروبی میان یاران و همراهان یک جنبش مردمی ، خودی و غیرخودی تعیین نکنیم و هم مسلک با خود این بزرگان کماکان زنده باد مخالف من شعارمان باشد نه حمله بر مخالف.

نه قهرمان پروری کنیم که فردا همانند قطبی مربی تیم ملی، وسط مراسم تنفیذ احمدی نژاد قهرمان و امپراطور برای مان تمام شود و نه شعار مرگ بر آخوند بگوییم که فردا شیخی ما را با شجاعت هایش در افشای تجاوزگران شرمنده کند.



رهبران جنبش نه مقدس هستند و نه خائن | مسیح علی نژاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter