۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

اگر كمي همت كنيم تو ميتواني نماز بخواني و من هم شراب بنوشم و هردو بخندیم ( فراخوان آشتی به جای سکوت )

آشتي عقيدتي به جاي فريب( تو نماز بخوان و من شراب مي نوشم اما با هم دوست باشيم)
آشتي اعتقادي با آگاهی کامل ار اعتقاد یکدیگر براي ايرانيان گام بلند در جهت نيل به دمكراسي و البته مهلك ترين ضربه بر فاشيسم اعتقادي حاكم بر جامعه در وضعيت فعلي است. براي رسيدن به آن نياز است كه با ديده مثبت نگريست و نظرات ديگران را براي برقراري آرامش اجتماعي محترم شمرد. اين روزها رسانه ها و اطلاعات عمومي با وجود سانسور شديد اطلاعاتي باز هم در افكار افراد رخنه مي كند و يكصدا كردن جامعه با زور و پول ديگر ممكن نيست. لاجرم جامعه به سمت دمكراسي خواهد رفت اما اينكه چگونه ميرود مهم است . اين حقيقتي است كه بسياري از مردم جامعه مذهبي هستند اما اين هم حقيقتي است كه بسياري از آنها هم مذهبي نيستند. پس اينكه بگوييم غير مذهبي ها ساكت چون به مذهبي ها بر ميخورد و فعلا به آنها نياز داريم يكجور فريفتن آنها و خودمان است و از انسانيت به دور است و هيچ نتيجه مطلوبي هم ندارد.اين روزها ديگر زماني براي آغاز عصر جديد حيات اجتماعي ايران است پس بياييد پايه ها را نيك ببنديم.
افراد غير مذهبي چون خودم انتظار نداشته باشند كه مذهب به طور كلي حذف شده و هر كسي را كه مذهبي است شايسته زندگي در جامعه متمدن ندانند كه اين موضوع در اكثر آدمهاي آزاد انديش حل شده است. افراد مذهبي هم نبايد از بازگو شدن خصوصيات غير انساني رهبرها و يا اصول مذهبي خود ناراحت شده و آن را توهين بدانند. مثلا اگر من ميگويم در قرآن فلان جمله با موازين بشري ناسازگار است اين توهين نيست وبلكه بازگو كردن يك جمله در يك كتاب است. به هر حال اين موضوع از تقدس گرايي بر ميخيزد كه نتيجه آن فاشيسم حاكم كنوني است. نبايد به همديگر بگوييم ساكت چون عقيده تو نقطه مقابل عقيده من است. هر مكتب و آييني بايد براي رفاه و بهبود زندگي باشد .
بياييد جامعه اي بسازيم كه از هر بشري حمايت كند و قانوني كه نه به من بي دين اجازه دهد به دينداري آسيب برسانم و نه به او اجازه دهد به من آسيب برساند. اينكه بگوييم براي از بين بردن چند صدايي در جامعه هر صدايي به جز آنچه ما ميگوييم صداهاي محارب هستند و بايد خفه شوند راه حل غير عقلاني و غير انساني است.
اما نکته مهم در اینجا این است که اين حرفها اصلا مختص به طبقه روشنفكر و يا با سواد جامعه نيست و نبايد دهك بندي كنيم. بسيار برداشت نادرستي است كه بگوييم يك آدم معمولي چنين چيزي را نميفهمد و براي اكثريت بي اثر است.خود من به عنوان يك آدم معمولي اولين مثال براي نقض اين تصور هستم و البته بسياري ديگر از آدم ها از جمله پدربزرگ بي سواد من. براي كسي اين جمله غير قابل هضم نيست كه بگوييم تو نماز بخون و من شراب مي خورم ولي با هم دوست باشيم. براي اهل مباحثه هم ميتوان گفت تو از خوبي محمد بگو و من از بدي او ولي با هم دوست باشيم. اين بزرگترين ضربه بر كاسبي ملايان و سودجويان عقيدتي است و بزرگترين راهبند بر دلالان مذهبي است .

اگر من و تو با هر عقيده اي كنار هم در آرامش زندگي كنيم و قانون از هردوي ما حمايت كند، آنگاه دست دلالان و سود جويان و تفنگ به دستان مفت خور از مال و جان ما كوتاه مي شود. بياييد در كنار هم، همديگر را بپذيريم و قانوني وضع كنيم كه انسانيت را ستايش كند نه خواسته كسي را.
به جاي فراخوان سكوت بياييد فراخوان آشتي و مسالمت بدهيم. با درك كامل از يكديگر همديگر را بپذيريم . اگر كمي همت كنيم تو ميتواني نماز بخواني و من هم شراب بنوشم و هردو بخنديم.

13 دیدگاه »

خوراک RSS دیدگاه‌های‌ این نوشته. شناسه‌ی دنبالک

  1. با سلام

    حرف هایتان در کجکوع خوب بود و باید به همین سمت برویم. البته این باید شامل تمام اقشار و قومیت ها و مذاهب شود نه فقط مذهبی و غیر مذهبی.

  2. [...] This post was mentioned on Twitter by Balatarin, balatarin feed. balatarin feed said: اگر كمي همت كنيم تو ميتواني نماز بخواني و من هم شراب بنوشم و هردو بخندیم ( فراخوان آشتی به جای سکوت ): درست است که… http://bit.ly/6mUEJj [...]

  3. مرسی‌ واقعا… ما هم در فامیل خودمون، این را تجربه کرده ایم، ما فامیل مذهبی‌ داریم، آدم مذهبی‌ که شرابش رو هم میخوره داریم، آدم بی‌ مذهب که خدا رو هم قبول نداره داریم، ولی‌ همه به هم دوستیم، همدیگرو دوست داریم، و هر جائی‌ کاری از دستمون بر میاد برای هم می‌کنیم، چون از همه این‌ها فراتر ما همه انسان هستیم، و به عقاید هم احترام می‌گذریم، و دوستی‌ ما با ارزش تر از این است که بخواهیم سر عقایدمون دوستیمان را و پیوندمان را خدشه دار کنیم. اتفاقا از بحث‌ها و تبادل عقاید خیلی‌ هم خوشمون میاد و همیشه به آزادی و زندگی شخصی‌ همدیگر احترام می‌گذریم، و والدین هم فکر نمیکنن که بچه‌ها و جوان‌هایشان باید مثل آنها فکر کنن و زندگی‌ کنن…. من به این میگم دموکراسی‌ …

    بياييد در كنار هم، همديگر را بپذيريم و قانوني وضع كنيم كه انسانيت را ستايش كند نه خواسته كسي را…..

  4. مطلب بسیار خوبی بود. واقعآ الان لازمه وبلاگ نویس های فهیمی مثل شما شروع به افزایش آگاهی مردم به روش های مختلف بکنند. چون درصد زیادی از مردم ما هنوز واقعآ درک درستی از معنی و مفهوم دموکراسی و نکاتی که ذکر کردید ندارند…

  5. دمتون گرم منم بااین جامعه ای که شماخواستارشین کاملا موافقم…به امید این روز ارمانی…من این نوع زندگی رو درمالزی دیدم…

  6. you are completely wrong, those who are conservative they can not accept , don’t fool yourself and young readers… khar khod-e mousavi o daar odastash hastan na maa….

    • khar to o ghomashetan ke hamaro khar midooni vali 30 sale saretoon too akhore va hala ke ehsase khatar kardin be saro seda oftadin
      dar ayandeye nazdik mibinim ke be che zelati mioftin

  7. vaghean ziba bood … ensaniat mohem hast na mazhab dashtan ya gheir e mazhabi boodan…aghaied har kas khosoosi ast va nabayad dar raftar e ensan ba digaran tasiri begozarad…. har kasi ham bayad be aghaiede digaran ehteram begozarad…vali motasefaneh bishtar mazhabioon e iran ingooneh nistand va mikhahand be zoor aghaiedeshoon e be digaran tahmil konan….yadam miad dar iran ke kar mikardam dar yek sherkate khosoosi mah ramezan ha ma barnameii dashtim …baba man eteghad nadaram va nemikhastam roozeh begiram in mazhabihaie zaher nama hata be ma majal nemidadand ke dar khafa ghaza bokhorim …akhe aghaied har kasi be khodesh marboote chera bayad dar zendegi e shakhsi e digaran modakheleh kard ….vai be hal e sherkathaie dolati ….ama inja dar canada har kas be din e khod ast va hameh be aghaied ham ehteram migozarand ….chera ma nabayad ingooneh bashim ? behtar ast kami ehteram gozashtan be hamdigaro yad begirim

  8. کاش میشد… ولی نمیشه چون کسی که خوشیهای زندگی رو برای خودش ممنوع کرده خوش بودن من رو نمیتونه تحمل کنه.

  9. متن زیر نامه رد و بدل شده بین من و یکی از دوستان ارزشی در بالاترین است. ایشان در مورد صحبت های آقای گنجی نظری داشتند که معتقد بودند که صحبت های آقای گنجی نمونه خوبی برای انحراف از اسلام در جنبش سبز است و می تواند مصداقی بر ناحق بودن جنبش باشد و در زیر جواب من به برادر ارزشی ام است . در ضمن من یک مسلمان شیعه سبز هستم.

    در مورد افاضلات آقای گنجی من موضوع را در دوقسمت بیان می کنم که دیدگاه های شخصی من است و قبل از هر چیز باید عرض کنم که باور های دینی من با تفکرات آقای گنجی در تقابل است و من در حمایت از آن تفکر بر نیامده ام ولی 1 در مقام حمایت از آزادی بیان و جایگاه عقل باید نکاتی را عرض کنم و 2 در چرایی ظهور اشخاصی به مانند آقای گنجی که به عنوان مصداقی در دفاع از بند 1 می باشد

    1. دوست من چه نمونه خوبی شد تا در مورد مصداق چند صدایی که در صحبت قبلی برای شما جای سوال داشت بیان کنم که پذیرش صحبت هایی به مانند افاضلات گنجی عین پذیرش چند صدایی در ایرانی آزاد است و انشا الله با پیروزی جنبش این چند صدایی را شاهدیم ( چند صدایی تفکر نه چند صدایی دشنام و دروغ و توهین که امروز شاهدیم). شاید در نگاه اول پذیرش تفکر یا صدایی که بر خلاف اعتقادات اسلامی و یا باور های ما باشد کاری دشوار نماید و به اصطلاح غیرت دینی ما را تحریک کند ولی آنچه که به زیبایی می شود مشاهده کرد تاثیر عمیق و بسیار زیاد تقابل منطق در برابر منطق در یک فضای باز می باشد که این فضای باز به مثال روزنه ای برای تنفس اسلام ناب محمدی و ترویج آن است.
    در تقابل با تفکراتی همانند تفکرات تلطیف نشده (مغرضانه)آقای گنجی ( در ادامه توضیح می دهم منظور از تفکر تلطیف نشده چیست) دو راه وجود دارد :

    الف. تقابل غیر منطقی به مانند سرکوب و خفه کردن صدای مخالف می باشد که امروز شاهد آن هستیم و قتل های زنجیره ای نمونه ای کوچکی از این نوع تقابل است که این نوع برخورد نه تنها سازندگی ندارد بلکه به مانند اعلام عجز ما در اثبات تفکر و باور خویش می باشد و اسلام عزیز هرچه مورد ظلم واقع می شود از طرف چنین گروه نادانی است که تفکر مخالف را بر نمی تابند و اگر بیابند نابود میکنند و اگر در دسترس شان نباشد که انگ های مختلف بر آن می زنند از انگ های اخلاقی گرفته تا تهمت های ناموسی و جاسوسی و وابستگی به بیگانه و غیره…
    این نوع بر خورد با یک تفکر از نگاه شخص بی طرف حکم بر حق بودن تفکر نابود شده را ناخود آگاه اثبات میکند( گرچه ممکن است آن تفکر بر حق نباشد) و اگر به اسم دفاع از دین باشد که چه جفایی بزرگتر از این به دین که ما با رفتار خود عده ای را از دین گریزان کنیم و چهره ای عبوس و انتحاری از اسلام به دیگران نشان دهیم چهره ای که هیچ تفکر و قرائتی دیگر از این دنیا و خدا را بر نمی تابد و دشمنان قسم خرده اسلام چه زیبا از این رفتار های ما ژستی بر حق به خود می گیرند و در حمایت از تفکر سرکوب شده در می آیند و می گویند آری ببینید این است اسلامی که از آن دم می زنند اسلامی که حتی تظاهرات سکوت را هم بر نمی تابد اسلامی که حتی مدعیان مسلمان خود را به علت تفکر مخالف در بند می کند. و برای ما که اسلامی به این عظمت و مهربانی داریم دم از حقوق بشر و آزادی میزنند و بیانیه و غیره صادر می کنند و جماعتی را با خود همراه می کنند . دوست من امید وارم بتوانم منظور خود را درست به شما انتقال دهم و فکر نکنید من بر جهاد خط باطل می کشم نه چنین نیست و در مقابل هجوم نظامی و در دفاع از سرزمین و هم وطن صد البته که می بایستی دست به صلاح شد حتی اگر در ماه حرام و در خانه خدا باشد و چه زیباست که حتی خداوند به ما اجازه پیشرفت نداده و گفته است هر آن زمان که دشمنان شما دست از مبارزه بر داشتند شما نیز ظلمی نکنید.

    و اما راه حل دوم در بر خورد با تفکراتی همچون گنجی و بهاییت و لیبرال و بی خدایی و همه نظریه هایی که بر پایه سلاحی به نام منطق پایگذاری شده و نه تفکری که سلاح اش شمشیر است وکشتن دیگران را به علت نا همخوانی با تفکر خود مجاز میداند همچون مجاهدین خلق و فرقه مصباحیه و یا تفکرات طالبانی و نازیسم ….تقابل منطقی و پذیرش آزادی نظر و عقیده است .
    دوست من اگر من برای جنبش سبز فعالیت می کنم بدان انگیزه ای جز نمو و شکوفایی اسلام حقیقی ندارم و آرزوی من این است که روزی ایران الگویی عملی و پر محتوا از معارف زیبای اسلامی شود و من نیز بتوانم در این بین به تکامل وجود خویش بپردازم . من و شما آنگاه می توانیم بارورتر و بر اعتقادات خود محکم تر شویم که اندیشه را با اندیشه پاسخ دهیم . اگر ما بتوانیم در ایران آینده این فضا را ایجاد بکنیم که تفکر مخالف هر چند منتقد به اعتقادات شیعه همچون امام زمان (ع) و بالا تر از آن نقد چرایی وجود خداوند به راحتی محل ظهور و نقد عالمانه داشته باشند به چندین هدف و امتیاز بزرگ نایل شده ایم که من به چند مورد اشاره می کنم.
    1. ظرفیت های بالای دین اسلام را در پذیرش و نقد سخن مخالف اثبات کرده ایم
    2. متفکرین اسلامی ما در مقابل نقد دینشان و در دفاع از نظریات دینی خود مجبور به بررسی و کنکاش بیشتر در دین می شوند که به شکوفایی اسلام منجر می شود و اگر ما اعتقاد به کامل بودن دین اسلام داریم پس نباید دست خالی بمانیم و نخواهیم ماند خداوند نیز این گونه با منتقدین فکری در دینش بر خورد می کرد در آیه ی که خداوند میفرماید بروید و آیه ای همانند قرآن بیاورید و منتقدین را به مبارزه فکری فرا می خواند. و در چنین فضایی است که می توانیم تفکر بی طرف را به اسلام جذب کنیم. و معارف اسلامی خود را با منتقدین غنی تر کنیم. و به منتقد دینی یا سیاسی به دید فرصت نگاه کنیم نه تهدید.
    3. ابزار اسلام ستیزی و شیعه ستیزی در لوای شعار های عوام فریبانه مدعیان غربی را در دفاع از تفکر مخالف از دست آنان خارج می کنیم . به عنوان مثال عرض می کنم آیا کنفرانسی با عنوان نقد نظریه مهدویت در تهران با حضور متفکرین و منتقدین اثر بخش است یا اینکه نام امام زمان را در اول سخن بر زبان جاری کردن و توهم هاله نور دیدن در مجامع بین المللی ؟
    4.دلگرم کردن جوان ها و دانشجویان نخبگان به ماندن در سرزمین خویش . دوست من تفکر حتی به اشتباه نیاز ذهن ما می باشد اگر ما نیندیشیم چه تفاوتی با حیوان داریم؟؟؟
    5. مخالفین دین اسلام را در گروه افکار منتقد تلطیف شده قرار می دهیم .

    اشتباه بزرگ و غیر قابل دفاع انقلاب اسلامی که شایسته است در راستای برطرف کردن آن همه با هم بار دیگر یا علی بگوییم و اصلاحش کنیم پروژه دشمن سازی جهت بزرگ جلوه دادن خویش ( در این جا ولی فقیه ) و روند تبدیل کردن مخالفان با تفکر تلطیف شده و بدون غرض به مخالفان با غرض می باشد . که خطری به مراتب بیشتر برای یک نظام سیاسی دارند زیرا چنین افرادی به علت ظلم نا روایی که از سمت حکومت بر آنان به واسطه انتقادشان و یا تفکرشان شده به مانند مار زخمی هستند که برای رام کردنشان هزینه زیادی باید پرداخت . که در ادامه به بحث گنجی سازی در جمهوری اسلامی می پردازم.

    2. آری آقای اکبر گنجی نمونه بارز اشتباه نظام اسلامی در تبدیل منتقد بدون غرض به مخالف پر غرض است . من به عنوان کسی که در مقطعی پیرو نظریات حکومتی و مانیفست جمهوری خواهی او بودم و کتاب هایی همانند عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری را از او خواندم تا به امروز که مخالف نظریه های او در آثاری همچون قرآن محمدی هستم شاهد بودم که در اثر اشتباه حکومت و ظلم نا روا چه گونه او در این مسیر قرار گرفت 6 سال زندان 1 بار حکم اشد مجازات در زمانی که در سپاه خدمت میکرد . شکنجه های فراوان که چندید بار مجبور به انتقال او به بیمارستان شدند و نمونه های بسیار دیگر که اگر نوشته های او را دنبال کنید به سادگی هویداست که در طول دوران محکومیت در زندان چگونه نوشته های او از نقد رهبری نظام سمت و جهت ضد دینی میگیرد و تا جایی پیش می رود که قران را از طرف خدا نمی داند و امام زمان را انکار میکند. در یک نگاه به دور از انصاف تمام این حرکت بر گردن خود اوست و اوست که در آخرت باید جواب گوی خدای خود باشد ولی آیا نظام اسلامی ما در این موارد و موارد متعدد دیگر به وظیفه دینی خود عمل کرده و آیا سیره امامان معصوم را طی میکند که تفکر مخالف را چنان با محبت و کرامت همراه خود میکردند که از آن در روز عاشورا حر ها می ساختند . اگر امروز بجای خوشحالی از انحراف او که می توانیم آن را به پای اصلاحات بنویسیم و در 20:30 با آن پز دهیم که آری او روزنامه نگار اصلاح طلبان بود به ریشه یابی این انحراف میپرداختیم و اگر زبان نظام در مقابل تفکر او زبان پذیرش و نقد عالمانه تفکر او بود امروز شاید با گنجی دیگری روبرو بودیم ولی افسوس باید شاهد باشیم که نظام ما چگونه این فرصت ها را تبدیل به تحدید می کند و باید شاهد باشیم که در آن سوی مرز ها چگونه به این افراد رانده شده از حکومت اسلامی پر و بال می دهند و از سرخوردگی اش در کشور و وطنش استفاده می کنند و گنجی جایزه قلم طلایی انجمن جهانی روزنامه نگران را در کاخ کرملین روسیه دریافت می کند و پس از آن به ایتالیا میرود و درفش نقره‌ای شهر فلورانس را می گیرد و رئیس پیشین دادگاه بین المللی جنایت های جنگی ، او را با نلسون ماندلا و اسلاو هاول مقایسه کرد و نمایندگان شهر فلورانس او را از سلسله «راهگشایان آزادی دانستند که فضای استبداد را می شکند.»
    به راستی این چه بلای خانمان سوزی است که نظام ما با مدیریت اشتباه بیش از 25 سال است آن را تکرار می کند و امروز نیز با عطشی بیشتر آن را ادامه میدهد. متاسفانه ولی فقیه ما به جای اینکه حلقه دوست داران و دوستانش را چه در داخل و چه در خارج بزرگتر و وسیع تر کند هر روز آن را تنگ تر و تنگ تر میکند. ببین که چه شده که نظام ما حتی تحمل فرزند بنیانگذار قوه قضاییه را هم نمی کند. رهبری از همه میخواهد شفاف بگویند که در حلقه دوستان و مریدان من هستید یاخیر در صورتی که نمیداند این حلقه چنان تنگ شده است که غیر از خود او و چند تایید کننده بی چون و چرا کسی در آن نمی گنجد. در مورد حلقه بسته و کوچک شده رهبری توضیحات بیشتریست که در این متن نمی گنجد.

    دوست عزیز در صورتی که علاقه دارید می توانم فایل کتاب های گنجی را برای شما بفرستم تا خود شاهد این تغییر تدریجی تفکر او از نقد ولی فقیه تا نفی امامان معصوم باشید . دوست من این را بدان من و شمایی که ادعای مسلمان بودن داریم اگر توانستیم با آموخته های دینی خود کسی را به حلقه دوست داران اهل بیت (ع) وارد کنیم در مسیر صحیح حرکت کرده ایم و در این مسیر هم خود قوی تر می شویم هم دوستان هم فکر بیشتری پیدا میکنیم ولی اگر دیگران را با زبان تند از اسلام راندیم و بر دشمنان خود افزودیم این مسیر مسیر صحیحی نمی باشد.
    در پیوست نمونه ای از افاضلات امثال آقای گنجی برای شما عزیز آورده ام نگاهی بر این کتاب بیندازید نویسنده خود را روشنفکر دینی میداند و تمام نظریات ضد دینی که گاها درسایت بالاترین شاهد آن هستیم از این کتاب سرچشمه میگیرد . حال شما پس از مطالعه فقط قسمتی از این کتاب که در مورد تناقضات در قرآن است به من بگویید اگر این تفکر نتواند آزادانه نقد شود و بر بی اساس بودن آن پاسخی داده شود جوانان کم مطالعه ما چگونه بیابند که این تناقضات فریبی بیش نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و سپس به من بگویید آیا فتنه غیر از این است که ما جامعه را در این عصر تکنولوژی جوری بسته نگه داریم تا هر روز بر تعداد مقلدین نظریه های مغرض افزوده گردد؟؟؟؟. و جالب این است که خود حکومت نیز هیزم بر آتش این فتنه میریزد تا چند صباحی بیشتر در قدرت بماند و رفتار و عمل خود را در سرکوب مخالفان به مانند رفتار علی(ع) با دشمنانش می داند

  10. in yani madineye faazele. va armaan shahr ee ke iranian be donbaalesh boodan baraaye gharnhaa.
    jaleb bood va ghabele taamol

  11. dorood bar shoma

  12. منم موافقم
    به امید اینکه همه ما چه از من مذهبی و چه از توی شراب خوار!!!(شوخی کردم):)
    در کنار من به خوبی و خوشی زندگی کنیم
    ولی ای شراب خوار ما کماکان به امر معروفمان ادامه خواهیم داد
    در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم


اگر كمي همت كنيم تو ميتواني نماز بخواني و من هم شراب بنوشم و هردو بخندیم ( فراخوان آشتی به جای سکوت ) � انديشه

بیانیه جمعی از روشنفکران ایرانی در حمایت از 'جنبش سبز'


گروهی از نویسندگان و فعالان سیاسی ایرانی خارج از ایران در بیانیه ای گفته اند که از نظر آنها خروج از بحران سیاسی فعلی در ایران فقط با برگزاری انتخاباتی آزاد و تحت نظارت مراجع بین المللی ممکن است.

ماشاءالله آجودانی از امضا کنندگان


‭BBC ‮فارسی‬ - ‮ايران‬ - ‮بیانیه جمعی از روشنفکران ایرانی در حمایت از 'جنبش سبز'‬

واکسن زدن خانم وزیر (تصویر)


باشگاه خبرنگاران - مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت و درمان، در حال تزریق واکسن هپاتیت به 17 ساله ها.



gooya news :: didaniha : واکسن زدن خانم وزیر (تصویر)

منتقدان مهار شدنی! بابک داد

مردم اکنون ام الفساد همه جنايات اخير را در بنيان اين نظام ولايتی يافته اند و هيچ چيز جز برکناری و مجازات اين حاکمان فاسد آنان را التيام نخواهد داد. بازی های نمايشی تيم های خودی نيز، اگر چه ممکن است هيجانات گذرا و کاذبی به جامعه منتقل کند، اما ديگر عطش دانستن جامعه را سيراب نمی کند. جامعه بيشتر از آن چه برای برخاستن نياز باشد، دانسته و فهميده است و اکنون در کمين فرصتی است برای عمل به آن چه می خواهد

نمی دانم چرا چهره آقای لاريجانی يا رضايی يا قاليباف و امثال اينها، تا اين اندازه شبيه به "قربانيان بالقوه نظام" هستند؟ شايد چون درخت اين نظام خونريز، به خون خوردن تنومند شده و با خون آبياری می شود! يا شايد بدليل اينکه لاريجانی ها بدون داشتن عقبه سياسی قدرتمندی، حالا در رأس دو قوه کشور نشسته اند و اين با ساير معادلات حکومت کودتايی تناقض آشکاری دارد. به هر حال، اين تصوری است که خيلی ها دارند! نقش امثال آنها در يک داستان دراماتيک، غالبا" به اين دليل پررنگ می شود که در جايی از داستان، لازم است قربانی شوند! وگرنه شخصيت قابل توجه و با اهميتی ندارند!

در يکی دو سال اخير، هر از گاهی فردی مانند علی لاريجانی در نقش يک منتقد دولت احمدی نژاد وارد کارزار می شود، انتقادی حساب شده و استرليزه می کند و بعد محو می شود! هر از گاهی او در نقش يک ميانجی منصف، شيخ شجاع اصلاحات کروبی را به مجلس دعوت می کند تا شکايات او را بشنود اما مدتی نمی گذرد که نقش نمايشی خود را از ياد می برد و به عنوان يک طرفدار دوآتشه حاکميت، کروبی و موسوی را سرزنش يا تهديد می کند! آيا انتقادهای بهداشتی افرادی مثل علی لاريجانی و محسن رضايی و باقر قاليباف به احمدی نژاد، و يا انتقادهای اصولگرايان به اصولگرايان، انتقادهايی واقعی هستند و اين سخنان گاه و بيگاه آنها برای دفاع از حقوق ملت است؟ آيا اين طيف های درون اصولگرايان که گاهی به همديگر انتقادهای شديدی هم می کنند، حقيقتا" در پی کسب حقوق واقعی مردم هستند؟ آيا جنگ درونی آنها، جنگی بر سر قدرت و تقسيم غنايم است؟ و يا نمايشی است از يک دموکراسی کنترل شده و قابل مهار درون نظام؟ اگر امثال لاريجانی يا محسن رضايی حقيقتا" بدنبال حقوق ملت هستند، چرا در برابر کشتار و سرکوب مردم بدست حکومت واکنش جدی نشان نمی دهند و چرا نهايتا" انتقادهای "کنترل شده" ای به اوضاع می کنند و بلافاصله محو و خاموش می شوند؟

وقتی به نقش افرادی در کاليبر اصولگرايان منتقد(!) مثل آقای لاريجانی و رضايی و حتی قاليباف نگاه می کنيم، چند ويژگی را به خوبی می توانيم ببينيم: امثال آقای لاريجانی يا رضايی پرستيژ مخالفت با نظامی را ندارند که آنها را تبديل به شخصيتهای محوری کرده است! اين افراد نهايتا" می توانند "نقش" يک مخالف خوان کنترل شده و يک منتقد مهار شدنی را درون حاکميت ايفا نمايند. آن هم با يک بازی ناپخته و ساختگی! مدتهاست حکومت تلاش دارد يک "اپوزيسيون کنترل شده و درونی" برای خود بسازد تا گهگاه نقش سوپاپ اطمينان را ايفا کند و قابل مهار هم باشد و در ضمن جايگزينی باشد برای اصلاح طلبان و تغييرخواهان حذف شده و زندانی. اصولگرايان درون حاکميت، البته آنقدر بازيگران بدی هستند که نتوانسته اند اين نقش را به خوبی ايفاء کنند و وجود يک اپوزيسيون تاز را برای مردم باورپذير کنند. حکومت بعد از حذف اصلاح طلبان پيشرو و تغييرخواهانی مانند کروبی و موسوی، تلاش دارد يک بازی نمايشی با دو تيم از اصولگرايان برگزار کند و تمام جوانب بازی را نيز در کنترل خود داشته باشد. يکسوی اين ميدان، افرادی مثل احمدی نژاد و سوی ديگر افرادی مثل لاريجانی و رضايی را می گمارد تا به زگمان خود، يک بازی پرهيجان را سامان بدهند اما در نهايت، داور مسابقه به سود گروهی داوری خواهد کرد که دوام اين حکومت را تضمين کند و گروه مقابل را قربانی خواهد کرد تا ضامن مشروعيت(!) حکومت باشند. مناظره های اخير تلويزيونی، مصداق همين بازيهای کنترل شده است که بدليل سوء مديريت حاکميت، همين بازی نيز به رسوايی تازه برای حاکميت تبديل شده است. برخی انتقادهای اصولگرايانی مثل لاريجانی و قاليباف و رضايی، برای تسکين مردمی بيان می شود که ديگر با اين انتقادهای ملايم و بی اثر، آرام نخواهند شد.

از طرفی بدليل اينکه تمام سرنخهای کنترل اين منتقدان نمايشی در دستان مقتدر حاکميت است، کنترل و حتی حذف آنها برای حکومت کار سختی نيست و در وقت مناسب می توان برای "حفظ نظام" برخی از آنها را قربانی نمود و بعد از قربانی کردن، از آنها به عنوان شهيد برای بقای نظام استفاده کرد! حاکميت از زنده و از جنازه اين فدائيان رهبری برای بقاء استفاده می کند!

آقايان علی و صادق لاريجانی که در ظاهر دو قوه اصلی از قوای سه گانه کشور را در اختيار دارند، همه خصوصيات "قربانی ها" را دارند. آنها اتفاقا" به همين دليل در رأس دو قوه قضائيه و مقننه قرار گرفته اند تا مردم به اشتباه آنها را جزو بدنه اصلی حاکميت محاسبه کنند و گاهی به تناوب "سيبل اعتراضها" باشند و گاهی متقابلا" نقش "سوپاپ اطمينان" را اجرا نمايند و در وقت ضرورت هم "قربانی" شوند. اگر آنها توانستند در وقت مقتضی حکومت را از چالش های پيش روی نجات بدهند و به صفت شخصی توانستند کاری برای بقای نظام بکنند، شايد مثل آيت الله جنتی روزی از مقام يک مهمان افتخاری به مقام يک صاحبخانه دائمی در سفره گسترده نظام تبديل شوند! اما ضمنا" هميشه اين امکان برای حاکمان اصلی وجود دارد که برای حفظ نظام، آنها را قربانی کنند. طبيعی است دستور قربانی شدن آنها از همان جايی صادر خواهد شد که دستور حذف ياران صديق رهبری مانند "لاجوردی"، "صيادشيرازی"، "احمدکاظمی"، "سعيد اسلامی" و به زودی "سعيد مرتضوی" را داده است.

مردم اکنون ام الفساد همه جنايات اخير را در بنيان اين نظام ولايتی يافته اند و هيچ چيز جز برکناری و مجازات اين حاکمان فاسد آنان را التيام نخواهد داد. بازيهای نمايشی تيمهای خودی نيز، اگر چه ممکن است هيجانات گذرا و کاذبی به جامعه منتقل کند، اما ديگر عطش دانستن جامعه را سيراب نمی کند. جامعه بيشتر از آنچه برای برخاستن نياز باشد، دانسته و فهميده است و اکنون در کمين فرصتی است برای عمل به آنچه می خواهد. عاقلانه است که حاکميت، "انتظار فعال" اين جامعه را به "انفعال" تعبير نکند، که بد اشتباهی است.

اشتباه بزرگتر را بازيگران نابلدی مثل آقايان لاريجانی و رضايی می کنند که به زودی و بعد از تمام خيانتهايی که به اعتماد مردم کرده اند، خود نيز قربانی خيانت ديگران خواهند شد و روزی شمشير "بروتوس" را در پشت خود احساس خواهند کرد. معلوم نيست آنها شانس داشته باشند که برگردند و "بروتوس خائن" را ببينند و به او جمله مشهور را بگويند:"بروتوس! تو هم؟" واقعيت آن است که نقش آنها به عنوان يک منتقد مهار شدنی، پايانی به همين اندازه رقت انگيز و سوزناک خواهد داشت. امروز دعوای حقيقت با خيانت برپاست و هرکسی بخواهد ميانه روی اتخاذ کند و زيگزاگ برود، در اين ميانه ديری نخواهد پائيد.

فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد
www.babakdad.blogspot.com
تماس:
babakdad1@gmail.com




gooya news :: politics : منتقدان مهار شدنی! بابک داد

آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟

آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا


دنيا بايد بداند که فقط يک نيرو در ايران می تواند حامل و زايندهء حکومتی بر اساس اعلاميه حقوق بشر و همهء کنوانسيون های بين المللی باشد و آن هم نيروئی سکولار است... ما نبايد ملتمسانه دنبال آن باشيم که رهبرانی همچون "او با ما" به راستی "با ما" باشند و صدايمان را بشنوند. ما بايد آن ها را مجبور کنيم که به صدای بخش سکولار جنبش سبز توجه کرده و دريابند که اين سبز گسترده بر سراسر ايران ـ که به زودی، با سرزدن بهار، همه چيز و همه جا را به رنگ خود در خواهد آورد ـ نه سبز سيدی است، نه سبز قمر بنی هاشم، و نه سبز اصلاح طلبان مذهبی؛ سبزی ملی است که نيازی به بند و بست های مخفی با آنان ندارد

esmail@nooriala.com

چند روز پيش ديدم که رهبر حکومت اسلامی نيز از «فقدان شفافيت» در موضع گيری های سياسی دست اندرکاران «خودی» برآشفته و گفته است: «در دوران فتنه و غبارآلود بودن فضا، وظيفهء همه، به ويژه خواص، موضع گيری شفاف و پرهيز از سخنان و مواضع دوپهلو است... در شرايط کنونی همهء جريان ها و گرايش های سياسی ِ "داخل نظام" بايد خط و مرز خود را با دشمن به صورت شفاف مشخص کنند و در اين ميان وظيفهء خواص، به ويژه خواصی که تاثيرگذاری بالايی دارند، بيش از ديگران است...»
کار که به رهبر بکشد يعنی که ديگر روشن شده است که معلق بازی و بارفيکس زدن اصلاح طلبان مذهبی رفته رفته مزهء خود را در همهء جناح های سياسی از دست می دهد و حضور مصمم جوانان کشورمان در صحنهء سياسی کشور فضائی را ايجاد کرده است که سخنان مبهم دو امضائه و پنج امضائه و پنجاه امضائه ی فضلا و دانشمندان و استادان دانشگاه و متخصصان فن «کجدار و مريز» نيز به تدريج خريداران خود را از دست می دهد و انتظار عمومی آن است که شرکت کنندگان در منازعهء جاری در سپهر سياسی کشورمان مواضع خود را کاملاً مشخص سازند.
به اين موضوع، دو سه روز پس از انتشار بيانيهء هفدهم آقای مهندس موسوی، خانم شکوه ميرزادگی هم در مقاله ای (*) اشاره کرده بود: «دليل اصلی عجيب و غريب حرف زدن در يک بيانيه ی سياسی، علاوه بر اين که ممکن است فرار از خطرات احتمالی باشد، نوعی "به نعل و به ميخ زدن" معروف و "باز گذاشتن راه فرار" برای خود نيز هست. يعنی سياستمداران ما عمداً با چنان ابهامی حرف می زنند که از يکسو "هر کسی از ظن خود يارشان شود" و، از سوی ديگر، عده ای را به خاطر رک گويی و روشن گويی مقصودشان از دست ندهند. وگرنه، وقتی آقای موسوی با شهامت تمام می نويسند که از مرگ نمی ترسند و خودشان را آماده ی "شهادت" کرده اند، ديگر چه نيازی وجود دارد که ايشان را وا می دارد تا چنان بنويسند که کسی بدش نيايد و، در عين حال، دوست و دشمن نتيجه ی خود را از پيام ايشان بگيرند؟»
اما آشکار است که اين «الزام به شفافيت» بار سنگينی را بر دوش آن دسته از اصلاح طلبان مذهبی و هواداران ظاهراً «سکولار!» شان می گذارد؛ يعنی همان هائی که تاکنون از يک نيمرخ به سکولارهائی واقعی که خواستار منحل شدن حکومت اسلامی و برقرارای يک حکومت ملی جدا از مذهب هستند لبخند زده اند و، از نيمرخ ديگر مشغول چشمک زدن و دلربائی از رهبر و بازوی نظامی او بوده اند. آنها اکنون در ميان دندانه های مقراضی گير افتاده اند که نامش «آشکارسازی مواضع سياسی» و شفافيت در بيتن دلسپردن های واقعی عقيدتی است.
از همين رو نيز می بينيم که فضا با چه سرعتی رو به روشنی گذاشته است. آقای خاتمی، سرسلسلهء اصلاح طلبان مذهبی، تکليف خود و پيروانش را روشن می کند و نشان می دهد که در انتخاب بين ولايت فقيه مسلح و آدم کش و خواستاران حکومت سکولار کجا ايستاده است و حتی بابت «خدمات» خود به اولی توقع پاداشی بيش از اينها دارد. می گويد: «ما مدعی هستيم که اصلاحاتی که ما می‌گوييم از رواج سکولاريسم و افول دين در جامعه و اذهان و رفتار ايرانيان جلوگيری می‌کند... ما سعی می‌کنيم تا از ساختار نظام دفاع کنيم و اگر نظر انتقادی و اصلاحی داريم بيان کنيم ؛ اما عده‌ای هستند که سعی می‌کنند ساختارها را بشکنند...» آقای عبدالکريم سروش هم اخطار می کند که دوستانش بايد خود را برای «مذاکره» آماده کنند. رئيس مجلس اسلامی هم يک قدم به سوی «رهبران مذهبی جنبش سبز» بر می دارد و آقای موسوی نيز به «خواسته های قبلی» اش (مثلاً بيانيه شماره ۱۴) آب می بندد؛ و اين ميان آقای ری شهری هم از خوشحالی رقص شتری می کند.
اينها همه درست اما، به گمان من، دوران شفافيت و رو کردن دست ها که برسد اين تنها اصلاح طلبان سياسی نيستند که بايد از درون گرد و غباری که بپا کرده اند خارج شده و چهرهء واقعی خويش را نمايش دهند، بلکه زمان آن فرا می رسد که مدعيان سکولاريسم نيز دست از لاس خشکه زدن با اصلاح طلبان برداشته و به صراحت خواست های خود مطرح سازند. و اين کار چندان ساده ای نيست و فکر ی کنم که ما تازه در سرآغاز اين روند ايستاده ايم.
واقعيت آن است که فضای ذهنی و عينی ِ سکولارهای ما در طی اين همه سال از چنان گرد و غباری پر شده که در آن چشم چشم را نمی بيند و قطاری که آنها بر آن سوارند مدت هاست، با چراغ های خاموش در تونلی ظاهراً بی پايان در حرکت است. اکبر گنجی، وقتی بخصوص با غير ايرانی ها (مثلاً، در پارلمان انگليس) سخن می گويد مدعی می شود که سکولار است اما با کديور و مهاجرانی و بازرگان (مخالفان شناخته شدهء سکولاريسم) اعلاميه می دهد. جمهوری خواهانی چند نيز خود را سکولار می دانند اما در حمايت از موسوی اعلاميه صادر می کنند، آيت الله بروجردی نيز، که بخاطر مخالفت با رژيم ولايت فقيه به زندان افتاده و در ستايش سکولاريسم مقاله می نويسد، در يک پيام ويدئوئی، ايران را «کشور امام حسين» می خواند و داريوش آشوری نيز، که بعنوان شخصيتی سکولار شناخته می شود، به حکومت اسلامی که می نگرد آن را سکولار می يابد!
اما مطمئنم که وضع نمی تواند بدين منوال بماند. وقت مبهم گوئی گذشته است. ضابطه ها رو شده و همگان می دانند که يک آدم سکولار بشرطی «سکولار» است که قبل از هرچيز خواستار انحلال حکومت مذهبی (در مورد کشور ما، اسلامی) باشد و برکناری قئای سه گانه و دستگاه تبليغات و رسانه ها و سازمان آموزش و پرورش و فرهنگ کشور را مصون از هجوم مذهبيون (هر مذهبی که باشد) بخواهد و بکوشد تا هرگونه تبعيضی از کشورمان رخت بر بندد، و ايران يکپارچه و به دور از تمرکز استبدادی به مالکيت همهء ايرانيان در آيد. اين «حداقل» های سکولار بودن است.
در عين حال، وضعيت کنونی و ميزان پيشرفت علنی شدن خواست های سکولار در درون «جنبش سبز» (که اتفاقاً در عمل رنگارنگ است و، در عين حال، تنها جريان واقعاً موجود سياسی در داخل ايران بشمار می رود) اکنون اين فرصت را فراهم آورده که ببينيم در اين جنبش بخش و قطاع وسيعی از سکولارها نيز حضور دارند که تاکنون، بخاطر گرد و غباری که روشنفکران اصلاح طلب و فرصت طلبان بی هويت ايجاد کرده بودند، ديده نمی شدند. پيش بينی من آن است که بزودی نشان داده خواهد شد که اکثريت قاطع مردم ايران، چه مذهبی و چه غير مذهبی، حتی اگر ندانند سکولاريسم چيست، به خاطر خواستاری جدايی مذهب از حکومت در جبههء سکولار ها قرار دارند و ذات و طبيعت خواست هاشان تنها به يک راه حل سکولار منجر می شود.
اما آيا، در چنين وضعيتی، اعلام مواضع کافی است؟ آيا پس از آنکه اعلام کرديم که سکولارهای ايرانی خواستار چه هستند بايد راه خود را گرفته و به خانه ها و خلوت های خود برگرديم و همچنان شاهد طناب بازی ها و شعبده کاری های اصلاح طلبان مذهبی و دست نشاندگانشان باشيم؟ آيا بايد به زيستن در منطقهء خاکستری و ساعت گرگ و ميش ادامه دهيم؟ آيا وقت آن نرسيده است که، در غياب هرگونه امکان آمارگيری و گردآوری داده های معتبر، با اقدامات خود نشان دهيم که قطاع سکولار جمعيت ايران در چه اندازه هائی می تواند به صحنه بيايد؟
بديهی است که اگر جهانيان ببينند که واقعاً در سپهر سياسی ايران کسانی ـ کسان بسياری ـ هستند که حکومتی سکولار را طالب اند و اتفاقاً بخش تحصيل کرده و روشن جمعيت ايران را نيز همان ها تشکيل می دهند، مسلماً در سياست گزاری های خود تجديد نظر خواهند کرد. در نتيجه، چگونه می توان تنها در خفا و با پسله کاری خود را سکولار دانست اما حاضر نبود در هيچ «عمل ِ» اجتماعی ـ سياسی شرکت داشت؟
درست است که کار واقعی سياسی سنجش «ممکنات» و بهره وری حداکثری از «مقدورات» است، اما اين روش بمعنای پيشه کردن «فرصت طلبی» و «بوقلمون صفتی» نيست. آنکه از ممکنات و مقدورات بهره می گيرد بايد روشن کند که اين بهره را به سود کدام مقصد و هدفی آفريده است. صرف وارد شدن به بازی سياسی برای سهم خواهی و سهم گيری چيزی جز «فرصت طلبی» نام ندارد.
و آنکه سکولاريسم را يک ايده آل بدست نيامدنی و «نابهنگام» می خواند و می خواهد به ما الغاء کند که در مماشات تدريجی خود با حکومت مذهبی مستقر در ايران، دارد کوه دماوند را با منقاش کند خويش می تراشد، از اين پس فقط خود و چند تن بی خبری را که آمادهء فريب خوردن هستند گول خواهد زد. چرا که ذره ای انصاف و هوشياری گواهی می دهد که سی سال تحمل حکومت دينکاران يک فرقهء مذهبی خاص برای درک ماهيت جنايتکار و زندگی ستيز آن کافی بوده است و اکنون همگان واقفند که اين دشواری را جز از راه قطع اين غدهء سرطانی که کل پيکر جامعه را بيمار کرده است نمی توان مرتفع نمود.
در واقع، اعتقاد من اين است که وقت آن رسيده تا سکولارها خود را برای آفريدن «آلترناتيو حکومت مذهبی» آماده کنند و در اين راستا اعلام مواضع و خواست ها تنها حکم گذاشتن اولين قدم در راه، بقول سعدی، پر از «سرزنش خار مغيلان» را دارد. هرگونه گردهمآئی مجازی و اينترنتی و رسانه ای و حضوری و واقعی ِ سکولارها بايد به پيدايش تشکيلاتی فراگير بيانجامد که از دل آن نيروهای جوان و پر انرژی سکولار شناخته شده و بيرون آيند و توانائی های خود را برای خارج کردن کشتی بادبان شکستهء کشور از توفان بلای اوقيانوس های سرکش و سهمگين سياسی و اجتماعی به نمايش بگذارند.
هم اکنون صدها نفر، که در ميانشان عده ای از خوشنام ترين و متشخص ترين روشنفکران و مديران ايران نيز حضور دارند، خواست انحلال حکومت اسلامی، برقراری حکومتی سکولار، دموکراتيک، گريزان از تبعيض و حمايت کنندهء تک تک ايرانيان را (از طريق انتخاباتی آزاد و با نظارت های بين المللی) اعلام داشته اند. بنظر من بزودی وقت آن خواهد رسيد که از ميان همين اعلام کنندگان عده ای خود را نامزد پذيرش مسئوليت کنند. بخش سکولار جنبش سبز محتاج داشتن يک «شورای هماهنگی» است که بتواند ابتکار عمل را از دست اصلاح طلبانی که ديگر هيچ اميدی به کارشان نيست و چهرهء تخريبگر شان کاملاً آشکار شده است خارج کند.
بنظر من، در قدم بعدی، اين «شورای هماهنگی» بايد مقدمات برگزاری يک گردهمآئی وسيع از کسانی را که پای اعلام مواضع و بيانيهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز امضاء نهاده اند فراهم آورد. بايد کوشش کند که رسانه های مدعی سکولار بودن را به همکاری دعوت نمايد. تعداد سايت ها، وبلاگ ها، روزنامه ها، نشريات، راديو ها و تلويزيون هائی که در صورت پيدايش يک چنين مديريتی امکانات خود را با کمال ميل عرضه کنند کم نيست. «شورای هماهنگی» می تواند با گرد هم آوردن «امکانات ِ هم اکنون موجود» در جامعهء خارج کشور بزرگ ترين شبکه های خبر رسانی و مديريت را فراهم آورد و با داشتن آزادانه ترين و دموکرات ترين ساختارها اجازه دهد که هر کس به زبان خود و فهم خود و توانائی خود در اين مبارزهء سکولاريستی شراکت نمايد.
در عين حال، زمينه سازی برای ساختن يک تشکيلات گسترده در سراسر دنيا برای پشتيبانی از سکولارهای جنبش سبز ايران نمی تواند به انتخاب يک «شورای هماهنگی» و برگزاری چند کنفرانس خاتمه پيدا کند. به اعتقاد من، ايرانيان سکولار و آمادهء فعاليت، در هر شهری از شهرهای عالم بايد از طريق وصل شدن به اين «شورای هماهنگی» با همديگر آشنا شده و در محل سکونت خود «انجمن های سکولاريستی» بوجود آورند و بتوانند از همهء امکانات محلی خود برای اشاعهء انديشهء سکولاری و توضيج دلايل ضرورت جدائی حکومت از مذهب استفاده نمايند. پيوستن اين انجمن ها به يکديگر و در سطح بين المللی می تواند بوجود آورندهء يکی از قوی ترين نيروهای سياسی باشد که سکولارهای داخل جنبش سبز را ياری داده و انواع امکانات را در اختيار آنها بگذارد.
دنيا بايد بداند که يک گزينهء ديگر هم وجود دارد که نه اسلامی است و نه ايدئولوژی زده، نه خواهان استقرار «نوع ديگری» از حکومت مذهبی و مکتبی است و نه در پی باز سازی همهء آن عواملی که انواع تبعيض را در کشور بجان آمدهء ما آفريده اند.
دنيا بايد بداند که فقط يک نيرو در ايران می تواند حامل و زايندهء حکومتی بر اساس اعلاميه حقوق بشر و همهء کنوانسيون های بين المللی باشد و آن هم نيروئی سکولار است که چنين حکومتی را بر پا می دارد و گردانندگانش با رأی آزاد عموم مردم، در انتخابات های مختلفی زير نظر بنيادهای بين المللی برگزيده می شوند و درهای هيچ منصب و شغل و مقامی در آن بر هيچ ايرانی بسته نيست.
ما نبايد ملتمسانه دنبال آن باشيم که رهبرانی همچون «او با ما» براستی «با ما» باشند و صدايمان را بشنوند. ما بايد آنها را مجبور کنيم که به صدای بخش سکولار جنبش سبز توجه کرده و دريابند که اين سبز گسترده بر سراسر ايران ـ که به زودی، با سرزدن بهار، همه چيز و همه جا را به رنگ خود در خواهد آورد ـ نه سبز سيدی است، نه سبز قمر بنی هاشم، و نه سبز اصلاح طلبان مذهبی؛ سبزی ملی است که نيازی به بند و بست های مخفی با آنان ندارد.
آنها بايد بدانند که اين سبزی از دل پرچم ملی ايرانيان بيرون آمده و نشان از چهرهء صلح خواه و مسالمت جوی نسلی دارد که بر شاخه های درخت روزگار شلاق سرما و توفان را چشيده است و می خواهد تا در بهار کشورمان گل افشانی کند.
ما نبايد به کسی جز خود دل ببنديم. ايران به دست خود ايرانيان آزاد و آباد خواهد شد. اين وعدهء سکولارهای جنبش سبز است؛ چه شعبده بازان بپسندد و براه آيند و چه نه. تاريخ را اگر جبری نباشد حوالتی حتماً هست. بخش بزرگی از نسل من به غلط تصور می کرد که حوالت تاريخی کشورمان گريختن از مدرنيسم و پناه بردن به فرهنگ و سنت پوسيده و غوطه زده در لجن تاريخ است. چنين تصوری جهنم سی سالهء اخير را آفريد. اما همين جهنم آزمايشگاهی را نيز فراهم آورد تا همهء ما ايرانيان «حکومت مذهبی» را با پوست و استخوانمان درک کنيم.
بيش از نيم قرن پيش، زنده ياد احمد کسروی می گفت که «ايرانيان يک حکومت به آخوندها بدهکارند». اکنون اين بدهکاری صاف شده، توانائی ها و لياقت های دينکاران، هم در مديريت تخريبی کشور و هم در آفرينش هولناک ترين فضاهای زجر و شکنده، سنجيده شده و تاريخ و مردم دنيا حکم رفوزگی آنها را صادر کرده اند.
قطار سرگذشت تاريخی ما به اواخر تونل نزديک می شود، نشاط هوا و حسی از روشنائی نزديک را می توان چشيد و لمس کرد. و هوا که روشن شد خواهيم ديد که در ميان اشک مادران داغدار وطنمان بوته های گلخند پيروزی و آزادی سر زده است.
من به آمدن اين روز يقين دارم؛ حتی اگر خود نباشم که تماشايش کنم.
دنور ـ دوم بهمن ماه ۱۳۸۸

* http://www.newsecularism.com/2010/01/03-Sunday/Musavi17-File/010210-Shokooh-Mirzadegi.htm

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
http://www.NewSecularism.com
آدرس با فيلترشکن:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com




gooya news :: society : آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

صبر توده ها بی پايان نيست، بهروز آرمان

هيچ گونه رشد اقتصادی، نمی تواند ثبات و کاميابیِ دولتی را تضمين کند، که اکثريت مردم اش زير خط فقر زندگی می کنند، آن هم در زمانی که يک دايره کوچک از برگزيدگان، در زندگی لوکس شناورند. دولت می بايد اين شکافِ ميان دارايان و ناداران را از ميان بردارد. من گمان می کنم، صبر توده ها بی پايان نيست. اگر سياستمداران دوباره به وظايف شان عمل نکنند، انقلاب نوينی آنان را جارو خواهد کرد. آن گاه، نمايندگان جوانان، ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت

behroozarman@yahoo.com

پيش گفتار
در بخش يکم به پاره ای از ريشه های تاريخی "خيزش ۱۳۸۸ و همسانی های آن با انقلاب مشروطه و بويژه نقش "پائينی" ها در آن پرداختيم. در بخش دوم، روند رويدادها، آرايش نيروهای سياسی و اجتماعی، و نيز کنش ها و واکنش های "بالايی ها" و "پايينی ها" پيش از خيزش را، برش داديم. در سومين پاره ی اين کنکاش، لايه های اجتماعی، نهادهای پيوسته به آنان، و انگيزه های اقتصادی تنش های سياسی در "بالا"، به ارزيابی سپرده شدند. بخش چهارم، به سرمايه گذاری های پنهان و آشکار در انتخابات چشم دوخته بود. پنجمين نوشتار افشاگری ها و روشنگری هايی را به تصوير می کشيد که به "قفل شدن نظام" در آستانه ی انتخابات ياری رساندند. پاره ی ششم کوششی بود برای روشن نمودن گوشه هايی از انگيزه های ورشکستگی "نظام"، و نيز رويکردهای همراهان و ناهمراهان سامانه ی "ولايی" برای برون رفت از بحران، پيش از انتخابات. نوشتار هفتم از يک سو، گوشه هايی از سياست های استعماری و نواستعماری و بازتاب های آن در ايران، و از سوی ديگر، پاره ای از نارسايی های نيروهای خواستار دگرگونی را پی کاويد. در بخش هشتم بويژه دو ديدگاهِ "ولايت مطلقه" و "ولايت عامه" ، و پل های "تئوريک" و "پراتيکِ" ميان دو نيروی شرکت کننده در جنبش، همانا "اصلاح طلبان" و "پراگماتيست" ها را بررسی نموديم. برش نهم، به ريشه های "بحران" نقب زد و چرايیِ پيدايی و رشدِ دوباره ی نيروهای سنتی، و نيز چگونگیِ "عبورِ" اين نيروها از نخستين بحرانِ "ولايی ها" و "خط امامی ها" در آغاز انقلاب را پی گرفت. نوشتار دهم، "بحران" دومِ سامانه ی اسلامی، و بن بست جنبش اصلاحات را گشود. اين کنکاش، درس های جنبش اصلاحات و امکان دگرگونی هایِ در پيش را می کاود.

بخش يازدهم
"هيچگونه رشد اقتصادی، نمی تواند ثبات و کاميابیِ دولتی را تضمين کند، که اکثريت مردم اش زير خط فقر زندگی می کنند، آن هم در زمانی که يک دايره ی کوچک برگزيدگان، در زندگی لوکس شناورند. دولت می بايد اين شکافِ ميان دارايان و نادارن را از ميان بردارد ... من گمان می کنم، صبر توده ها بی پايان نيست. اگر سياستمداران دوباره به وظايف شان عمل نکنند، انقلاب نوينی آنان را جارو خواهد کرد. آن گاه، نمايندگان جوانان ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت."

اين سخنان را کارگران و دانشجويان و روشنگران ايرانی، که با ايست همه سويه ی اقتصادی و ناداریِ چهل ميليونی توده ها دست بگريبانند، بر زبان نمی رانند. اين ها گفته های "ويتالی کليتچکو" قهرمان چندين باره ی بوکس جهان از اوکرايين است، که در کوران انقلاب نارنجی کشورش، همچون بسياری از مردم ما طی جنبش اصلاحات، به اميدهای واهی دل بست. او که گويا در آستانه ی انتخابات تازه ی اوکرايين به بخشی از اشتباه های خود پی برده است، در شماره دوم نشريه آلمانی فوکوس، به درستی بر نکته ای انگشت گذاشت، که برای خيزش کنونی ما نيز از اهميت برخوردار است: زمامداران "بايد از سوی انتخاب کنندگان کنترل شوند. شرکت ها می بايد به کار خود بپردازند و نه به سياست. آنان را در پارلمان جايی نيست." در کشور ما، سياستمدارانِ اين گونه "شرکت ها" را، می توان بويژه در ميان بازاريان و بنيادداران و موقوفه خواران و سپاهيان جست و جو کرد.
اين سخنان زمانی به ميان می آيند که بخشی از جنبش اصلاحات در ايران، عليرغم بن بست هشت ساله ی ديروزين و سرکوب های خونين امروزين، هنوز از توده ها دوری می گزيند و آشکار و ناآشکار بر راهکارهايی پای می افشرد که ناداریِ بيشتر مردم مان را، در پی خواهد داشت. در کوران خيزش کنونی، پرسش اين است که، از دريچه ی امروز چگونه می توان به بسترِ ديروز نگريست، و از پستی ها و بلندی هایِ آن آموخت.

پاره ای نارسايی ها که می توان از آن آموخت

نخستين نکته ای که می توان در اين راستا بر آن تاکيد نمود اينکه، جنبشِ پيشين، بيشتر با "بالا" پيوند داشت تا "پايين". اين رويکرد با انقلاب های مخملی-رنگی-ليبرالی، پس از فروپاشی اردوگاه خاوری همسانی هايی داشت، و گردانندگان آن، عمدتا از گروه هایِ "ليبرال-سنتیِ" آغاز انقلاب بودند. اين چالش به خوبی نشان داد که تنها روی-آوری به خواست های "ثروتمندان و سرمايه گذاران" (آن گونه که "شيخ اصلاحات" کروبی، و نيز خاتمی و نيروهای ملی-مذهبیِ "حافظ نظام" می خواستند)، برآورنده ی خواست "پايينی ها" نيست. بن بستِ اصلاحات آشکار کرد که، نه تکيه ی يک سويه به "اصلاحات اقتصادی"، بدون دگرديسی های ژرف سياسی-اجتماعی-فرهنگی (آن گونه که راست ها می خواستند)، و نه پشتيبانی يک جانبه از "اصلاحات سياسی"، بدون رويکردهایِ روشنِ اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی (آن گونه که اصلاح طلبان می جستند)، به آماج های ملی و دمکراتيکِ صد سالِ گذشته دست نخواهد يافت. برای دمکراتيزه کردن جامعه، می بايست برنامه های کوتاه و درازگاه و نيز "مواضع شفافی" پيرامون مهم ترين نهادهای اقتصادی-اجتماعی در پيش گرفته می شد، که برجسته ترين آنان عبارت بوده و هستند از: نخست، نهادهای دين سالاری مانند "آستان قدس رضوی، بنياد مستضعفان و جانبازان و ساير مراکز اين چنينی" (همان گونه که دانشجويان به درستی بر آن پای افشردند)، دوم، گروه های "پنهان" و توانمندِ بازاری-وارداتی و بخش چشمگيری از اتاق های بازرگانی درون و برون مرز يا "پارلمان های بخش خصوصی"، و سوم، نهادهایِ رو به رشدِ اقتصادی-نظامی مانند قرارگاه خاتم الانبيا.
بن بستِ جنبش اصلاحات، هم چنين نشان داد، برای بهره گيریِ "غيرابزاری" از توده ها – يا پرهيز از سياست "چانه زنی در بالا و فشار از پايين"- به نيرويی فراسویِ لايه هایِ ميانه ی شهری، نياز مبرم وجود دارد. برای دستيابی به توان کارگران و رنجبران اما، دگرگونی در برنامه ها و رويکردهای ملی و دمکراتيک يک ضرورت گريز ناپذير بود. به گفته ی ديگر، جنبش می بايست به جای سياست پشتيبانی از "ثروتمندان و سرمايه گذاران"، و از آن ميان، حمايت از خصوصی سازی هایِ لگام گسيخته و هدفمند، که به نابودی يکان های توليدی و بيکاری گسترده می انجاميد، بر روی عدالت اجتماعی و استقلال و آزادی، سرمايه گذاری می کرد.

نيروهای سنتی در موزاييک سياسی نوين

ناکامی جنبش اصلاحات، آغازِ پايانِ کارِ نيروهای سنتی در تاريخ کنونی ايران را هاشور زد. با شکست اصلاحات، فرايندِ کاهشِ نفوذِ نيروهای مذهبی-سنتی و ملی-مذهبی و ليبرال-مذهبی در ميان مردم شتاب يافت. اين در حالی بود که تلاش هایِ ناآشکار و آشکارِ نيروهایِ محافظه کار و تندرو در درون "نظام"، و کنسرن های جهانی در بيرون، در راستایِ تحميلِ اين نيروها به مثابه ی "نيروی اصلی اپوزيسيون"، جريان داشت.
می توان ادعا کرد که در پیِ ناتوانی و سازشکاری اصلاح طلبان، نيروهای سنتی در موزاييکِ "واقعیِ" سياسی ايران، به يک نيروی کوچک با پايگاه توده ای-اجتماعی محدود، بدل گشتند. رويگردانی توده ها از اصلاح طلبان را، انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۴ و نيز انتخابات مجلس به خوبی به نمايش گذاشت. اگر سال های نخست انقلاب، کوسِ رسوايیِ تندرروان را به صدا در آورد، و برشِ رياست جمهوریِ "سردار سازندگی"، مشتِ پراگماتيست ها و محافظه کاران را گشود، سازشکاریِ هشت ساله ی اصلاح طلبان، پرده ی پايانیِ کمدیِ "مردم سالاری دينی" را به نمايش درآورده بود. نيروهای سنتی ايران در درون و بيرونِ "نظام" و نيز در "اپوزيسيون"، اگر دورانديش باشند، بجاست بپذيرند که در جامعه ی فردای ايران و نزد توده ها، جايگاهی بيش از يک نيروی محدود سياسی-اجتماعی نخواهند داشت.
آينده نشان خواهد داد که اين دسته نيروها، تا چه حد آشتی جويانه و به دور از خشونت، به اين "خواستِ آشکار-ناآشکارِ" توده ها تن خواهند داد. داده های رسيده از ايران نشان می دهند، که نه "مديريتِ" انتخابات، نه "مديريتِ" جنبش، و نه ياری هایِ پنهانِ برون مرزی، نمی توانند هيچ يک از طيف های سنتی ايران را از اين بن بستِ گريزناپذيرِ تاريخی رها سازند.
شکست اصلاحات هم چنين آشکار کرد که، نيروهایِ سنتی- مذهبی و ملی-مذهبی و ليبرال-مذهبی، فاقد توان بسيج گر و قدرت رهبریِ درازگاهِ جنبش توده ای، و نيز سازماندهیِ يک نيروی بزرگ مردمی، برای پايان دادن به سامانه ی اسلامی اند. ريشه های اين نتوانستن يا نخواستن را می توان بويژه در انگيزه های اقتصادی و بندهای پنهان و آشکارِ مالی ميان آنان و سامانه ی "ولايی" جست و جو کرد. تازه ترين پهنه ی سازش ميان دو گروه را، بزرگترين معامله ی بورس، و رقابت و سپس ساخت و پاخت ميان اصلاح طلبان و تندروان، همانا سازشِ پشت پرده ميان کنسرسيوم کوير يزد و شرکت اعتماد مبين وابسته به سپاه پاسداران، هاشور زد.
برگرفته از اين داده ها و آزمون ها، آلترناتيوی از نيروهای ملی و دمکراتِ بيرون از "نظام"، می بايست بخشِ برجسته ی سازماندهی و راهبری جنبش مردمی را بر دوش می کشيد و برای رسيدن به آماج های ديرينه ی جنبش، هزينه می داد. اين نيروها اما، که بيشتر فاقد برنامه ی روشن و ارزيابی درست از روند رويدادها بودند، يا به دنباله رویِ کورکورانه از اصلاح طلبان روی آوردند، و يا با پرهيز از به کارگيریِ "همه ی توانِ خود و توده ها"، و نيز خودداری از هزينه کردنِ همه سويه ی نيروها، نتوانستند مهرِ تعيين کننده ای بر رويدادها بزنند. از اين روی، "خانه تکانیِ" مردمی در درون حزب ها و سازمان ها و نهادهایِ بيرون از "نظام" ضرورت داشت. (آنچه در خيزش ۸۸ تا حدودی به دست آمد)
افزون بر آن، اين جنبش، برنامه ای روشن برای کنش ها و واکنش هایِ احتمالیِ نيروهایِ سرکوبگر در دست نداشت و بنابراين بسيار آسيب پذير می نمود. بيشترِ کوشش ها در "بالا" برای "چانه زنی" های پيش-پرده، بعد از به خون نشاندنِ عاشقانِ "پايينی"، به "چانه زنی های" پس-پرده، و به ساخت و پاخت های "حافظان نظام" در "بالا" انجاميد. گويی اصلاح طلبان، از خيزش "پايينی ها"، بيش از پويش "بالايی ها" ترس داشتند. به زنحير بستنِ جنبش از راه محدود کردنِ رويکردهای اعتراضی به مناسبت های مذهبی-دولتی، تکيه به بافت های واپس مانده، و ياری گرفتنِ بيشتر از نيروهای سنتیِ پيرامون و بيرونِ "نظام" نيز، همين ترس از خارج شدن مردم از چارچوب "نظام" را آشکار می کرد و هدفمند صورت می گرفت. بهره گيری از اين رويکردهایِ پيش-سرمايه داری، که بيشتر، "رهبری نيروهای بازاری-سنتی!!!" در جنبش را تضمين ميکرد، راهبندی بود در گدارِ دگرگونی هایِ ريشه ای.

سه سنگر که می توان گشود

"کنش و خيزشِ" سياسی-فرهنگیِ خردگرايانه و دورانديشانه از سوی نيروهای ملی و دمکرات، و همپا با آن، کوشش برای گسترش انديشه هايی که ريشه در انقلاب مشروطه و جنبش نفت داشتند، می توانستند پيش درآمدی باشند برای راهبری توده ها از سوی نيروهای غيرسنتی، و بويژه، ناتوان کردنِ نهادهایِ توانمندِ "بازاری" و "موقوفه ای-بنيادی" و"سپاهی". برای دستيابی به اين آماج ها، می بايست هر سه نهاد، کم و بيش همزمان به چالش و مبارزه کشيده می شد.
نگاه ويژه به اين رويکرد، دارای اهميتی تاريخی است، چرا که می توان گمان کرد، در فرايندِ چيرگیِ نهايی بر سامانه ی ولايی و سياست های استعماری و نواستعماری، سنگر نخستين، سپاهيان، سنگر بلندترِ دومين، بنياد-موقوفه خواران، و سومين و بلندترين راهبندِ تاريخی، سنگرِ بازاريان بزرگ و واردکنندگان انحصاری در کشور باشند.
بجاست به اين نکته توجه داشت که در جامعه هایِ رو به رشد، آن هم با وزن سنگينِ بخشِ خدماتِ خرده پايی و زيربخش هایِ واسطه گری، زمينداران و بی زمينان روستايی، بيشتر به کاسبکار خرده پا و گه گاه سرمايه دارِ خرد فرامی رويند (برای نمونه در سال ۱۹۸۸ در ايران برای هر ۲۰ نفر يک فروشگاه، اما در فرانسه برای هر ۶۶ نفر و در انگلستان برای هر ۱۸۵ نفر يک فروشگاه فعال بود). عادت های سنتی-روستايی و چرخه ی کوچک اقتصادی در اين يکان ها، سرمايه دارِ خرد، و به طريق اولی، بازرگان ها يا واسطه های خردی می آفريند که عمدتا با نهادهایِ نوينِ اقتصادی-اجتماعی دشمنی می ورزند و مدرنيسم را بر نمی تابند. بخشی از همين لايه های پايينیِ شهری-سنتی و خدماتی-انگلی، پايگاهِ لمپن-کارگران را تشکيل می دهند. اين لايه ها، ابزاری هستند بويژه در دستِ تجار بزرگ و انحصارهای جهانی و دستگاه های خودکامه ی وابسته به آنان، برایِ توليدِ "اراذل و اوباش" يا "بسيجی های متعصب" و "سپاهيان سرکوبگر".

نگاهی به بازاريان و رويکردهای احتمالی آنان

بازرگانان بزرگ، و بويژه "آقاها" و "آقازاده ها" و "بچه بازاری هایِ" ميليارد و سنتی که در تاراج درآمدهای ملی دست داشته و با ژرفش جنبش، منافع خود را در خطر می بينند، می توانند در آينده همزمان با کوشش برای فلج کردن چرخ های اقتصادی (همانند جنبش نفت)، با سرمايه گذاری های خود و دستياران جهانی شان، بخشی از "حوزويان" (که با آنان پيوندهای تاريخی و منافع مشترک دارند)، و نيز "دسته های سياسی و محلی" و "اوباشان متعصب"را بر عليه نيروهای ملی و دمکرات بشورانند و کشور را به خاک و خون بکشانند.
برای پی بردن به توانِ اين نيروها، نمونه ای می آوريم. در سال ۵۳ و ۵۴ خورشيدی، زمانی که هژبر يزدانی می خواست بيش از چهار هزار سهم از سهام بانک صادرات ايران را بخرد، به نوشته ی دنيای اقتصاد، "موضوع به اطلاع مراجع روحانيت رسيد و آن ها معاملات با بانک صادرات را منع فرمودند. بر اساس آن، بازاريان و افراد مسلمان و متعهد، از ادامه ی معاملات با بانک صادرات خودداری کردند که اين مساله لطمه کلی به بانک وارد آورد، به طوری که ناچار شدند با استفاده از فشارِ مقاماتِ بانک مرکزی، هژبر يزدانی را وادار به فروش سهام خريداری شده نمايند." اين رويکردها که در راستای انتقال قدرت از سرمايه داری مالی-صنعتیِ دوران شاه (با همه ی نارسايی هايش) به لايه هایِ سنتی-بازاری يا سرمايه داری تجاری ايران، رخ می داد، پس از پيروزی انقلاب بهمن، به چيرگیِ همه سويه ی "بازاريان" و "بنياد-موقوفه خواران" و تازه ثروتمندانِ "سپاهی" انجاميد.
بخش بزرگی از نيروهای ملی و دمکرات ايران، به اين فرايند بی توجه ماندند و بيهوده انتظار داشتند که نيروهای سنتی يا "خط امامی هایِ" وابسته به بازار و با پيشينه ی ملک داری، خواست های دادخواهانه ی توده ها را جامه ی عمل پوشند. لمتونِ انگليسی، که در جريان جنبش نفت به دليل "توطئه و تحريک"، به دستور مصدق از ايران رانده شد، در کتاب مالک و زارع، آشنايی خود با جايگاه اقتصادی روحانيون در جامعه ی ايران را اين گونه آشکار کرد: "اعضای طبقه ی روحانی که در زمان صفويه به صورت يکی از عوامل مهم طبقه ی مالک در آمدند، هنوز افراد اين طبقه در پاره ای از نقاط کشور، خاصه آذربايجان و حوالی اصفهان املاک وسيعی دارند. در کرمان نيز بسياری از افراد طبقه ی روحانی، مالک اند." وی که يکی از دستياران سياست های استعمار و نواستعماری در ايران بود، به خوبی می دانست، از ديرباز ميان بخش بزرگی از دستگاه دينی و بازاريان روابط گوناگونی به شکل ازدواج و يا مشارکت در بازرگانی وجود داشته، و بارها با دستور ملايان از گرايشات بازاريان به شيوه های گوناگون پشتيبانی شده است. برای نمونه در پاره ای موارد دستور به بستن بازار داده اند، و يا از راهِ بست نشينی، برای فشار به زمامداران داخلی يا دولت های خارجی، نيرو گرد آورده اند.

راهکارِ "حافظان نظام" بسيار ساده است

با روی کار زمامداران تندروی اسلامی، که در آن ترفندهای برون مرزی نيز بی تاثير نبود، نيروی بازاريان در ساختار اقتصادی تقويت گرديد. در پيامدِ آن، از يک سو، فعاليت های خدماتی و بويژه واسطه گری در ايران گسترش يافت، و از سوی ديگر، از سهم صنعت در مجموعه ی اقتصاد ايران کاسته شد. پيوند ميان روحانيت و بازار، زمينه ی اين دگرگونی در ساختار اقتصاد ايران را فراهم ساخت. بيهوده نيست که اتاق بازرگانی ايران که طی چهار دوره ۷۵ درصد اعضايش ثابت ماند، و بيشتر زير کنترل هيات موتلفه ی اسلامی بود، به مثابه ی "با ثبات ترين" نهاد جمهوری اسلامی شناخته شده است. به گفته يکی از وزيران پيشين، در جمهوری اسلامی "سرپل ارتباطی بسياری از خريدهای کالاهای اساسی دولت در خارج، بازرگانان خصوصی بودند ... و واسطه های وابسته به بازاريان روز به روز قدرت سياسی شان هم گسترش می يافت." در گزارش تازه ی بيزنيس ساينس مانيتور، پيرامون سه ماهه ی چهارم سال ۲۰۰۹ و چگونگی روند تجارت در ايران، با اشاره به اينکه "بازاری ها در ايران قدرت بسياری دارند"، اصلاح قانون حمايت و ارتقای سرمايه گذاری خارجی و حذف معافيت های مالياتی شرکت های دولتی و نيز بازارِ پر سود تلفن همراه، مثبت ارزيابی شده، و روند خصوصی سازی ها، کند ديده شده است، چرا که هنوز "شرکت های خارجی نمی توانند مالکيت منابع نفت و گاز ايران را در اختيار بگيرند."
نقش ويران کننده و انگلیِ بازاريان در اقتصاد را، گزارش نشريه ی سرمايه تا حدودی روشن می کند. بنا به اين گزارش، در واردات خودرو، ۱۰ واردکننده نزديک به ۴۵ درصد واردات، ۱۵ شخص حقيقی و حقوقی ۵۵ درصد واردات شکر، ۲۰ تاجر ۵۰ درصد سهم واردات آهن آلات و چدن و فولاد، و ۱۰ شخصيت حقيقی و حقوقی ۵۵ درصد از واردات پارچه را در انحصار خود گرفته اند. اين در حالی است که در گزارشی پيرامونِ ورشکستگی صنايع نساجی از سوی ايلنا، می خوانيم: "جاده ی ابريشم به خوبی به ياد دارد که روزگاری ايران حرف نخست را در بازار جهانی پوشاک می زد و در قالب يک امپراطوری محصولات خود را به کشورهايی مثل چين صادر می کرد. تنگه های بسفر، داردانل در استانبول ترکيه کنونی، کناره های رود سند در پاکستان و سرزمين ۷۲ ملت هند و امپراطوری منچو در چين فعلی همگی بازارهای مملو از اجناس پارچه ای فلات ايران بود."
گفته ی رييس هيات مديره ی سنديکای چای شمال، گوهره ی انگلیِ سامانه ی "ولايی" را آشکارتر می کند: "توليد در سازمانِ چای، تحت الشعاع بازرگانی قرار گرفته است." اين اما تنها در پيوند با سازمان چای نيست.
راهکار "حافظان نظام" بسيار ساده است: با بهره گيری از امکانات گسترده ی خود در دستگاه "ولايی"، با پول نفت، ارزان از خارج می خرند، گران در داخل می فروشند، سودهای هنگفت در کوتاه مدت به جيب می زنند، و اين سودهای نجومی را بويژه به برون مرز (کناره ی جنوبی خليج فارس يا بانک های سوئيس و لندن و نيويورک) انتقال می دهند، چرا که از "ساختارشکنیِ" مردم و خشم آنان می ترسند. به دست آوردن اين پول های بادآورده، از راهِ يکان هایِ سالمِ توليدی، امکان پذير نيست. بنابراين، برای دستيابی به سودی باز هم بيشتر، يکان های توليدی را به ورشکستگی و ويرانی، و کارگران را به بيکاری و نداری می کشانند. در اين فرايند، بازاريان و موسسه های وابسته به مراکز دينی و سپاهيان و باندهای دولتی، دست در دست هم عمل می کنند. اين چپاول بی مانند، زير پرده ای از تندروی های دينی و تنش آفرينی های داخلی و بيرونی پوشيده می شود، تا "ولايت" ماندگار بماند و سودهایِ وابسته به "نظام"، برای آنان و دستياران برون مرزی شان تضمين گردد. در اين "ساختار" (که "نبايد" شکسته شود)، نه تنها تندروان و محافظه کاران، بلکه بخشی ار اصلاح طلبان نيز جای گرفته اند. اگر در دوره ی پراگماتيست ها ۱۲۶ ميليارد دلار از درآمدهای نفتی مان بر باد رفت، در برشِ هشت ساله ی دولتمداری اصلاح طلبان اين رقم به ۲۷۰ ميليارد دلار رسيد. زيان دوره ی چهار ساله ی زمامداریِ تندروانِ پاسدار را هم -در مرز ۲۷۰ ميليارد دلار- می توان تا حدودی به حسابِ اصلاح طلبان نوشت، چرا که سازشکاری و انفعال آنان، به سردی و سکوت توده ها انجاميد، و زمينه ی رياست جمهوری احمدی نژاد را فراهم ساخت.

چندان که آفتاب تيغ برکشد

بدون تلاش در تسخير بخش چشمگيری از سنگرهای سنتگرايان، نمی توان ريشه هایِ اقتصادی-اجتماعی-فرهنگیِ اين رويکردهایِ بازدارنده را خشکاند و زمينه ی رشد دوباره ی اين نيروها را از ميان برد. با رويکردهايی نيم بند و نارسا، می توان دو واکنش را از سوی واپسگرايان، گمانه زنی کرد.
نخست اينکه، با روندِ جابجايیِ بخشی از نيروهای سنتی از نهادهای زمامداری، به گروه های "زيرزمينی" و آشوبگر، مانند افغانستان و پاکستان و عراق، روبرو شويم. در اين صورت، تنها بر تنِ "طالبانِ" زمامدار در ايران، جامه ی "طالبانِ" اپوزيسيون پوشيده خواهد شد. آن هايی که با ولخرجی های کلان، در کنار نهادهای سنتی، چيزی نزديک به ۴۲۰۰ مدرسه با ميانگينِِ دويست هزار دانش آموز، همانا در مرز هشتصد هزار کودک و نوجوان را زير کنترل موسسه های مذهبی-خصوصی در آورده اند، افزون بر تزريق "افيونِ" خويش به نسل های آينده، برای آموزشِ "انتحاری های" فردا نيز سرمايه گذاری کرده اند.
دومين امکان اينکه، بخشی از آنان خود را با جنبش "همراه" کنند، و پس از "عبور از بحران"، با بهره گيری از توان بالای مالی خود، در راه نيروهای ملی و دمکرات سنگ اندازی کنند، و همچون آغاز انقلاب و جنبش نفت و انقلاب مشروطه، زمينه ی زمامداری "واقعی" خويش و اربابانشان را، گام به گام در روبنایِ نوين فراهم سازند.
زير فشار قرار دادنِ همزمانِ هر سه نيرویِ بازدارنده ی رشد -نهادهایِ توانمندِ "بازاری" و "موقوفه ای-بنيادی" و"سپاهی"- تضمينی است برای بازگشت به روندِ آغاز شده از انقلاب مشروط، آن هم در ابعادی ملی و دمکراتيک، و با آماجِ نوسازی نهادهایِ نوين اجتماعی-اقتصادی، و با هدفِ کم اثر کردن نيروهای سنتی-بازاری در جامعه. اين آن چيزی بود که در برش اصلاحات، از سویِ نيروهای اپوزيسيون، کم و بيش به فراموشی سپرده شد، و بجاست در اين خيزش، مورد توجه قرار گيرد.
اين نوشتار را با سروده ای از احمد شاملو پايان می دهيم، با آرزوی آن که راهنمايی باشد برای نيروهای رنگارنگِ سنتی مان، که اگر واقع بين باشند، شايسته است پس از اين همه ظلمت-تابی، چشم از "ياریِ نظام" و "سواریِ جنبش" و "مديريت بحران" بردارند، چرا که گويا اين بار، گاهِ پگاه است.:
بهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در ميان نيست.
آفتاب از حضور ظلمت دل تنگ نيست
با ظلمت در جنگ نيست.
ظلمت را به نبرد آهنگ نيست،
چندان که آفتاب تيغ برکشد
او را مجالِ درنگ نيست.
همين بس که ياری اش مدهی
سواری اش ندهی.

(اين نوشتار ادامه دارد)
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com




gooya news :: politics : صبر توده ها بی پايان نيست، بهروز آرمان

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter