هيچ گونه رشد اقتصادی، نمی تواند ثبات و کاميابیِ دولتی را تضمين کند، که اکثريت مردم اش زير خط فقر زندگی می کنند، آن هم در زمانی که يک دايره کوچک از برگزيدگان، در زندگی لوکس شناورند. دولت می بايد اين شکافِ ميان دارايان و ناداران را از ميان بردارد. من گمان می کنم، صبر توده ها بی پايان نيست. اگر سياستمداران دوباره به وظايف شان عمل نکنند، انقلاب نوينی آنان را جارو خواهد کرد. آن گاه، نمايندگان جوانان، ابتکار عمل را در دست خواهند گرفتbehroozarman@yahoo.com
پيش گفتار
در بخش يکم به پاره ای از ريشه های تاريخی "خيزش ۱۳۸۸ و همسانی های آن با انقلاب مشروطه و بويژه نقش "پائينی" ها در آن پرداختيم. در بخش دوم، روند رويدادها، آرايش نيروهای سياسی و اجتماعی، و نيز کنش ها و واکنش های "بالايی ها" و "پايينی ها" پيش از خيزش را، برش داديم. در سومين پاره ی اين کنکاش، لايه های اجتماعی، نهادهای پيوسته به آنان، و انگيزه های اقتصادی تنش های سياسی در "بالا"، به ارزيابی سپرده شدند. بخش چهارم، به سرمايه گذاری های پنهان و آشکار در انتخابات چشم دوخته بود. پنجمين نوشتار افشاگری ها و روشنگری هايی را به تصوير می کشيد که به "قفل شدن نظام" در آستانه ی انتخابات ياری رساندند. پاره ی ششم کوششی بود برای روشن نمودن گوشه هايی از انگيزه های ورشکستگی "نظام"، و نيز رويکردهای همراهان و ناهمراهان سامانه ی "ولايی" برای برون رفت از بحران، پيش از انتخابات. نوشتار هفتم از يک سو، گوشه هايی از سياست های استعماری و نواستعماری و بازتاب های آن در ايران، و از سوی ديگر، پاره ای از نارسايی های نيروهای خواستار دگرگونی را پی کاويد. در بخش هشتم بويژه دو ديدگاهِ "ولايت مطلقه" و "ولايت عامه" ، و پل های "تئوريک" و "پراتيکِ" ميان دو نيروی شرکت کننده در جنبش، همانا "اصلاح طلبان" و "پراگماتيست" ها را بررسی نموديم. برش نهم، به ريشه های "بحران" نقب زد و چرايیِ پيدايی و رشدِ دوباره ی نيروهای سنتی، و نيز چگونگیِ "عبورِ" اين نيروها از نخستين بحرانِ "ولايی ها" و "خط امامی ها" در آغاز انقلاب را پی گرفت. نوشتار دهم، "بحران" دومِ سامانه ی اسلامی، و بن بست جنبش اصلاحات را گشود. اين کنکاش، درس های جنبش اصلاحات و امکان دگرگونی هایِ در پيش را می کاود.
بخش يازدهم
"هيچگونه رشد اقتصادی، نمی تواند ثبات و کاميابیِ دولتی را تضمين کند، که اکثريت مردم اش زير خط فقر زندگی می کنند، آن هم در زمانی که يک دايره ی کوچک برگزيدگان، در زندگی لوکس شناورند. دولت می بايد اين شکافِ ميان دارايان و نادارن را از ميان بردارد ... من گمان می کنم، صبر توده ها بی پايان نيست. اگر سياستمداران دوباره به وظايف شان عمل نکنند، انقلاب نوينی آنان را جارو خواهد کرد. آن گاه، نمايندگان جوانان ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت."
اين سخنان را کارگران و دانشجويان و روشنگران ايرانی، که با ايست همه سويه ی اقتصادی و ناداریِ چهل ميليونی توده ها دست بگريبانند، بر زبان نمی رانند. اين ها گفته های "ويتالی کليتچکو" قهرمان چندين باره ی بوکس جهان از اوکرايين است، که در کوران انقلاب نارنجی کشورش، همچون بسياری از مردم ما طی جنبش اصلاحات، به اميدهای واهی دل بست. او که گويا در آستانه ی انتخابات تازه ی اوکرايين به بخشی از اشتباه های خود پی برده است، در شماره دوم نشريه آلمانی فوکوس، به درستی بر نکته ای انگشت گذاشت، که برای خيزش کنونی ما نيز از اهميت برخوردار است: زمامداران "بايد از سوی انتخاب کنندگان کنترل شوند. شرکت ها می بايد به کار خود بپردازند و نه به سياست. آنان را در پارلمان جايی نيست." در کشور ما، سياستمدارانِ اين گونه "شرکت ها" را، می توان بويژه در ميان بازاريان و بنيادداران و موقوفه خواران و سپاهيان جست و جو کرد.
اين سخنان زمانی به ميان می آيند که بخشی از جنبش اصلاحات در ايران، عليرغم بن بست هشت ساله ی ديروزين و سرکوب های خونين امروزين، هنوز از توده ها دوری می گزيند و آشکار و ناآشکار بر راهکارهايی پای می افشرد که ناداریِ بيشتر مردم مان را، در پی خواهد داشت. در کوران خيزش کنونی، پرسش اين است که، از دريچه ی امروز چگونه می توان به بسترِ ديروز نگريست، و از پستی ها و بلندی هایِ آن آموخت.
پاره ای نارسايی ها که می توان از آن آموخت
نخستين نکته ای که می توان در اين راستا بر آن تاکيد نمود اينکه، جنبشِ پيشين، بيشتر با "بالا" پيوند داشت تا "پايين". اين رويکرد با انقلاب های مخملی-رنگی-ليبرالی، پس از فروپاشی اردوگاه خاوری همسانی هايی داشت، و گردانندگان آن، عمدتا از گروه هایِ "ليبرال-سنتیِ" آغاز انقلاب بودند. اين چالش به خوبی نشان داد که تنها روی-آوری به خواست های "ثروتمندان و سرمايه گذاران" (آن گونه که "شيخ اصلاحات" کروبی، و نيز خاتمی و نيروهای ملی-مذهبیِ "حافظ نظام" می خواستند)، برآورنده ی خواست "پايينی ها" نيست. بن بستِ اصلاحات آشکار کرد که، نه تکيه ی يک سويه به "اصلاحات اقتصادی"، بدون دگرديسی های ژرف سياسی-اجتماعی-فرهنگی (آن گونه که راست ها می خواستند)، و نه پشتيبانی يک جانبه از "اصلاحات سياسی"، بدون رويکردهایِ روشنِ اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی (آن گونه که اصلاح طلبان می جستند)، به آماج های ملی و دمکراتيکِ صد سالِ گذشته دست نخواهد يافت. برای دمکراتيزه کردن جامعه، می بايست برنامه های کوتاه و درازگاه و نيز "مواضع شفافی" پيرامون مهم ترين نهادهای اقتصادی-اجتماعی در پيش گرفته می شد، که برجسته ترين آنان عبارت بوده و هستند از: نخست، نهادهای دين سالاری مانند "آستان قدس رضوی، بنياد مستضعفان و جانبازان و ساير مراکز اين چنينی" (همان گونه که دانشجويان به درستی بر آن پای افشردند)، دوم، گروه های "پنهان" و توانمندِ بازاری-وارداتی و بخش چشمگيری از اتاق های بازرگانی درون و برون مرز يا "پارلمان های بخش خصوصی"، و سوم، نهادهایِ رو به رشدِ اقتصادی-نظامی مانند قرارگاه خاتم الانبيا.
بن بستِ جنبش اصلاحات، هم چنين نشان داد، برای بهره گيریِ "غيرابزاری" از توده ها – يا پرهيز از سياست "چانه زنی در بالا و فشار از پايين"- به نيرويی فراسویِ لايه هایِ ميانه ی شهری، نياز مبرم وجود دارد. برای دستيابی به توان کارگران و رنجبران اما، دگرگونی در برنامه ها و رويکردهای ملی و دمکراتيک يک ضرورت گريز ناپذير بود. به گفته ی ديگر، جنبش می بايست به جای سياست پشتيبانی از "ثروتمندان و سرمايه گذاران"، و از آن ميان، حمايت از خصوصی سازی هایِ لگام گسيخته و هدفمند، که به نابودی يکان های توليدی و بيکاری گسترده می انجاميد، بر روی عدالت اجتماعی و استقلال و آزادی، سرمايه گذاری می کرد.
نيروهای سنتی در موزاييک سياسی نوين
ناکامی جنبش اصلاحات، آغازِ پايانِ کارِ نيروهای سنتی در تاريخ کنونی ايران را هاشور زد. با شکست اصلاحات، فرايندِ کاهشِ نفوذِ نيروهای مذهبی-سنتی و ملی-مذهبی و ليبرال-مذهبی در ميان مردم شتاب يافت. اين در حالی بود که تلاش هایِ ناآشکار و آشکارِ نيروهایِ محافظه کار و تندرو در درون "نظام"، و کنسرن های جهانی در بيرون، در راستایِ تحميلِ اين نيروها به مثابه ی "نيروی اصلی اپوزيسيون"، جريان داشت.
می توان ادعا کرد که در پیِ ناتوانی و سازشکاری اصلاح طلبان، نيروهای سنتی در موزاييکِ "واقعیِ" سياسی ايران، به يک نيروی کوچک با پايگاه توده ای-اجتماعی محدود، بدل گشتند. رويگردانی توده ها از اصلاح طلبان را، انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۴ و نيز انتخابات مجلس به خوبی به نمايش گذاشت. اگر سال های نخست انقلاب، کوسِ رسوايیِ تندرروان را به صدا در آورد، و برشِ رياست جمهوریِ "سردار سازندگی"، مشتِ پراگماتيست ها و محافظه کاران را گشود، سازشکاریِ هشت ساله ی اصلاح طلبان، پرده ی پايانیِ کمدیِ "مردم سالاری دينی" را به نمايش درآورده بود. نيروهای سنتی ايران در درون و بيرونِ "نظام" و نيز در "اپوزيسيون"، اگر دورانديش باشند، بجاست بپذيرند که در جامعه ی فردای ايران و نزد توده ها، جايگاهی بيش از يک نيروی محدود سياسی-اجتماعی نخواهند داشت.
آينده نشان خواهد داد که اين دسته نيروها، تا چه حد آشتی جويانه و به دور از خشونت، به اين "خواستِ آشکار-ناآشکارِ" توده ها تن خواهند داد. داده های رسيده از ايران نشان می دهند، که نه "مديريتِ" انتخابات، نه "مديريتِ" جنبش، و نه ياری هایِ پنهانِ برون مرزی، نمی توانند هيچ يک از طيف های سنتی ايران را از اين بن بستِ گريزناپذيرِ تاريخی رها سازند.
شکست اصلاحات هم چنين آشکار کرد که، نيروهایِ سنتی- مذهبی و ملی-مذهبی و ليبرال-مذهبی، فاقد توان بسيج گر و قدرت رهبریِ درازگاهِ جنبش توده ای، و نيز سازماندهیِ يک نيروی بزرگ مردمی، برای پايان دادن به سامانه ی اسلامی اند. ريشه های اين نتوانستن يا نخواستن را می توان بويژه در انگيزه های اقتصادی و بندهای پنهان و آشکارِ مالی ميان آنان و سامانه ی "ولايی" جست و جو کرد. تازه ترين پهنه ی سازش ميان دو گروه را، بزرگترين معامله ی بورس، و رقابت و سپس ساخت و پاخت ميان اصلاح طلبان و تندروان، همانا سازشِ پشت پرده ميان کنسرسيوم کوير يزد و شرکت اعتماد مبين وابسته به سپاه پاسداران، هاشور زد.
برگرفته از اين داده ها و آزمون ها، آلترناتيوی از نيروهای ملی و دمکراتِ بيرون از "نظام"، می بايست بخشِ برجسته ی سازماندهی و راهبری جنبش مردمی را بر دوش می کشيد و برای رسيدن به آماج های ديرينه ی جنبش، هزينه می داد. اين نيروها اما، که بيشتر فاقد برنامه ی روشن و ارزيابی درست از روند رويدادها بودند، يا به دنباله رویِ کورکورانه از اصلاح طلبان روی آوردند، و يا با پرهيز از به کارگيریِ "همه ی توانِ خود و توده ها"، و نيز خودداری از هزينه کردنِ همه سويه ی نيروها، نتوانستند مهرِ تعيين کننده ای بر رويدادها بزنند. از اين روی، "خانه تکانیِ" مردمی در درون حزب ها و سازمان ها و نهادهایِ بيرون از "نظام" ضرورت داشت. (آنچه در خيزش ۸۸ تا حدودی به دست آمد)
افزون بر آن، اين جنبش، برنامه ای روشن برای کنش ها و واکنش هایِ احتمالیِ نيروهایِ سرکوبگر در دست نداشت و بنابراين بسيار آسيب پذير می نمود. بيشترِ کوشش ها در "بالا" برای "چانه زنی" های پيش-پرده، بعد از به خون نشاندنِ عاشقانِ "پايينی"، به "چانه زنی های" پس-پرده، و به ساخت و پاخت های "حافظان نظام" در "بالا" انجاميد. گويی اصلاح طلبان، از خيزش "پايينی ها"، بيش از پويش "بالايی ها" ترس داشتند. به زنحير بستنِ جنبش از راه محدود کردنِ رويکردهای اعتراضی به مناسبت های مذهبی-دولتی، تکيه به بافت های واپس مانده، و ياری گرفتنِ بيشتر از نيروهای سنتیِ پيرامون و بيرونِ "نظام" نيز، همين ترس از خارج شدن مردم از چارچوب "نظام" را آشکار می کرد و هدفمند صورت می گرفت. بهره گيری از اين رويکردهایِ پيش-سرمايه داری، که بيشتر، "رهبری نيروهای بازاری-سنتی!!!" در جنبش را تضمين ميکرد، راهبندی بود در گدارِ دگرگونی هایِ ريشه ای.
سه سنگر که می توان گشود
"کنش و خيزشِ" سياسی-فرهنگیِ خردگرايانه و دورانديشانه از سوی نيروهای ملی و دمکرات، و همپا با آن، کوشش برای گسترش انديشه هايی که ريشه در انقلاب مشروطه و جنبش نفت داشتند، می توانستند پيش درآمدی باشند برای راهبری توده ها از سوی نيروهای غيرسنتی، و بويژه، ناتوان کردنِ نهادهایِ توانمندِ "بازاری" و "موقوفه ای-بنيادی" و"سپاهی". برای دستيابی به اين آماج ها، می بايست هر سه نهاد، کم و بيش همزمان به چالش و مبارزه کشيده می شد.
نگاه ويژه به اين رويکرد، دارای اهميتی تاريخی است، چرا که می توان گمان کرد، در فرايندِ چيرگیِ نهايی بر سامانه ی ولايی و سياست های استعماری و نواستعماری، سنگر نخستين، سپاهيان، سنگر بلندترِ دومين، بنياد-موقوفه خواران، و سومين و بلندترين راهبندِ تاريخی، سنگرِ بازاريان بزرگ و واردکنندگان انحصاری در کشور باشند.
بجاست به اين نکته توجه داشت که در جامعه هایِ رو به رشد، آن هم با وزن سنگينِ بخشِ خدماتِ خرده پايی و زيربخش هایِ واسطه گری، زمينداران و بی زمينان روستايی، بيشتر به کاسبکار خرده پا و گه گاه سرمايه دارِ خرد فرامی رويند (برای نمونه در سال ۱۹۸۸ در ايران برای هر ۲۰ نفر يک فروشگاه، اما در فرانسه برای هر ۶۶ نفر و در انگلستان برای هر ۱۸۵ نفر يک فروشگاه فعال بود). عادت های سنتی-روستايی و چرخه ی کوچک اقتصادی در اين يکان ها، سرمايه دارِ خرد، و به طريق اولی، بازرگان ها يا واسطه های خردی می آفريند که عمدتا با نهادهایِ نوينِ اقتصادی-اجتماعی دشمنی می ورزند و مدرنيسم را بر نمی تابند. بخشی از همين لايه های پايينیِ شهری-سنتی و خدماتی-انگلی، پايگاهِ لمپن-کارگران را تشکيل می دهند. اين لايه ها، ابزاری هستند بويژه در دستِ تجار بزرگ و انحصارهای جهانی و دستگاه های خودکامه ی وابسته به آنان، برایِ توليدِ "اراذل و اوباش" يا "بسيجی های متعصب" و "سپاهيان سرکوبگر".
نگاهی به بازاريان و رويکردهای احتمالی آنان
بازرگانان بزرگ، و بويژه "آقاها" و "آقازاده ها" و "بچه بازاری هایِ" ميليارد و سنتی که در تاراج درآمدهای ملی دست داشته و با ژرفش جنبش، منافع خود را در خطر می بينند، می توانند در آينده همزمان با کوشش برای فلج کردن چرخ های اقتصادی (همانند جنبش نفت)، با سرمايه گذاری های خود و دستياران جهانی شان، بخشی از "حوزويان" (که با آنان پيوندهای تاريخی و منافع مشترک دارند)، و نيز "دسته های سياسی و محلی" و "اوباشان متعصب"را بر عليه نيروهای ملی و دمکرات بشورانند و کشور را به خاک و خون بکشانند.
برای پی بردن به توانِ اين نيروها، نمونه ای می آوريم. در سال ۵۳ و ۵۴ خورشيدی، زمانی که هژبر يزدانی می خواست بيش از چهار هزار سهم از سهام بانک صادرات ايران را بخرد، به نوشته ی دنيای اقتصاد، "موضوع به اطلاع مراجع روحانيت رسيد و آن ها معاملات با بانک صادرات را منع فرمودند. بر اساس آن، بازاريان و افراد مسلمان و متعهد، از ادامه ی معاملات با بانک صادرات خودداری کردند که اين مساله لطمه کلی به بانک وارد آورد، به طوری که ناچار شدند با استفاده از فشارِ مقاماتِ بانک مرکزی، هژبر يزدانی را وادار به فروش سهام خريداری شده نمايند." اين رويکردها که در راستای انتقال قدرت از سرمايه داری مالی-صنعتیِ دوران شاه (با همه ی نارسايی هايش) به لايه هایِ سنتی-بازاری يا سرمايه داری تجاری ايران، رخ می داد، پس از پيروزی انقلاب بهمن، به چيرگیِ همه سويه ی "بازاريان" و "بنياد-موقوفه خواران" و تازه ثروتمندانِ "سپاهی" انجاميد.
بخش بزرگی از نيروهای ملی و دمکرات ايران، به اين فرايند بی توجه ماندند و بيهوده انتظار داشتند که نيروهای سنتی يا "خط امامی هایِ" وابسته به بازار و با پيشينه ی ملک داری، خواست های دادخواهانه ی توده ها را جامه ی عمل پوشند. لمتونِ انگليسی، که در جريان جنبش نفت به دليل "توطئه و تحريک"، به دستور مصدق از ايران رانده شد، در کتاب مالک و زارع، آشنايی خود با جايگاه اقتصادی روحانيون در جامعه ی ايران را اين گونه آشکار کرد: "اعضای طبقه ی روحانی که در زمان صفويه به صورت يکی از عوامل مهم طبقه ی مالک در آمدند، هنوز افراد اين طبقه در پاره ای از نقاط کشور، خاصه آذربايجان و حوالی اصفهان املاک وسيعی دارند. در کرمان نيز بسياری از افراد طبقه ی روحانی، مالک اند." وی که يکی از دستياران سياست های استعمار و نواستعماری در ايران بود، به خوبی می دانست، از ديرباز ميان بخش بزرگی از دستگاه دينی و بازاريان روابط گوناگونی به شکل ازدواج و يا مشارکت در بازرگانی وجود داشته، و بارها با دستور ملايان از گرايشات بازاريان به شيوه های گوناگون پشتيبانی شده است. برای نمونه در پاره ای موارد دستور به بستن بازار داده اند، و يا از راهِ بست نشينی، برای فشار به زمامداران داخلی يا دولت های خارجی، نيرو گرد آورده اند.
راهکارِ "حافظان نظام" بسيار ساده است
با روی کار زمامداران تندروی اسلامی، که در آن ترفندهای برون مرزی نيز بی تاثير نبود، نيروی بازاريان در ساختار اقتصادی تقويت گرديد. در پيامدِ آن، از يک سو، فعاليت های خدماتی و بويژه واسطه گری در ايران گسترش يافت، و از سوی ديگر، از سهم صنعت در مجموعه ی اقتصاد ايران کاسته شد. پيوند ميان روحانيت و بازار، زمينه ی اين دگرگونی در ساختار اقتصاد ايران را فراهم ساخت. بيهوده نيست که اتاق بازرگانی ايران که طی چهار دوره ۷۵ درصد اعضايش ثابت ماند، و بيشتر زير کنترل هيات موتلفه ی اسلامی بود، به مثابه ی "با ثبات ترين" نهاد جمهوری اسلامی شناخته شده است. به گفته يکی از وزيران پيشين، در جمهوری اسلامی "سرپل ارتباطی بسياری از خريدهای کالاهای اساسی دولت در خارج، بازرگانان خصوصی بودند ... و واسطه های وابسته به بازاريان روز به روز قدرت سياسی شان هم گسترش می يافت." در گزارش تازه ی بيزنيس ساينس مانيتور، پيرامون سه ماهه ی چهارم سال ۲۰۰۹ و چگونگی روند تجارت در ايران، با اشاره به اينکه "بازاری ها در ايران قدرت بسياری دارند"، اصلاح قانون حمايت و ارتقای سرمايه گذاری خارجی و حذف معافيت های مالياتی شرکت های دولتی و نيز بازارِ پر سود تلفن همراه، مثبت ارزيابی شده، و روند خصوصی سازی ها، کند ديده شده است، چرا که هنوز "شرکت های خارجی نمی توانند مالکيت منابع نفت و گاز ايران را در اختيار بگيرند."
نقش ويران کننده و انگلیِ بازاريان در اقتصاد را، گزارش نشريه ی سرمايه تا حدودی روشن می کند. بنا به اين گزارش، در واردات خودرو، ۱۰ واردکننده نزديک به ۴۵ درصد واردات، ۱۵ شخص حقيقی و حقوقی ۵۵ درصد واردات شکر، ۲۰ تاجر ۵۰ درصد سهم واردات آهن آلات و چدن و فولاد، و ۱۰ شخصيت حقيقی و حقوقی ۵۵ درصد از واردات پارچه را در انحصار خود گرفته اند. اين در حالی است که در گزارشی پيرامونِ ورشکستگی صنايع نساجی از سوی ايلنا، می خوانيم: "جاده ی ابريشم به خوبی به ياد دارد که روزگاری ايران حرف نخست را در بازار جهانی پوشاک می زد و در قالب يک امپراطوری محصولات خود را به کشورهايی مثل چين صادر می کرد. تنگه های بسفر، داردانل در استانبول ترکيه کنونی، کناره های رود سند در پاکستان و سرزمين ۷۲ ملت هند و امپراطوری منچو در چين فعلی همگی بازارهای مملو از اجناس پارچه ای فلات ايران بود."
گفته ی رييس هيات مديره ی سنديکای چای شمال، گوهره ی انگلیِ سامانه ی "ولايی" را آشکارتر می کند: "توليد در سازمانِ چای، تحت الشعاع بازرگانی قرار گرفته است." اين اما تنها در پيوند با سازمان چای نيست.
راهکار "حافظان نظام" بسيار ساده است: با بهره گيری از امکانات گسترده ی خود در دستگاه "ولايی"، با پول نفت، ارزان از خارج می خرند، گران در داخل می فروشند، سودهای هنگفت در کوتاه مدت به جيب می زنند، و اين سودهای نجومی را بويژه به برون مرز (کناره ی جنوبی خليج فارس يا بانک های سوئيس و لندن و نيويورک) انتقال می دهند، چرا که از "ساختارشکنیِ" مردم و خشم آنان می ترسند. به دست آوردن اين پول های بادآورده، از راهِ يکان هایِ سالمِ توليدی، امکان پذير نيست. بنابراين، برای دستيابی به سودی باز هم بيشتر، يکان های توليدی را به ورشکستگی و ويرانی، و کارگران را به بيکاری و نداری می کشانند. در اين فرايند، بازاريان و موسسه های وابسته به مراکز دينی و سپاهيان و باندهای دولتی، دست در دست هم عمل می کنند. اين چپاول بی مانند، زير پرده ای از تندروی های دينی و تنش آفرينی های داخلی و بيرونی پوشيده می شود، تا "ولايت" ماندگار بماند و سودهایِ وابسته به "نظام"، برای آنان و دستياران برون مرزی شان تضمين گردد. در اين "ساختار" (که "نبايد" شکسته شود)، نه تنها تندروان و محافظه کاران، بلکه بخشی ار اصلاح طلبان نيز جای گرفته اند. اگر در دوره ی پراگماتيست ها ۱۲۶ ميليارد دلار از درآمدهای نفتی مان بر باد رفت، در برشِ هشت ساله ی دولتمداری اصلاح طلبان اين رقم به ۲۷۰ ميليارد دلار رسيد. زيان دوره ی چهار ساله ی زمامداریِ تندروانِ پاسدار را هم -در مرز ۲۷۰ ميليارد دلار- می توان تا حدودی به حسابِ اصلاح طلبان نوشت، چرا که سازشکاری و انفعال آنان، به سردی و سکوت توده ها انجاميد، و زمينه ی رياست جمهوری احمدی نژاد را فراهم ساخت.
چندان که آفتاب تيغ برکشد
بدون تلاش در تسخير بخش چشمگيری از سنگرهای سنتگرايان، نمی توان ريشه هایِ اقتصادی-اجتماعی-فرهنگیِ اين رويکردهایِ بازدارنده را خشکاند و زمينه ی رشد دوباره ی اين نيروها را از ميان برد. با رويکردهايی نيم بند و نارسا، می توان دو واکنش را از سوی واپسگرايان، گمانه زنی کرد.
نخست اينکه، با روندِ جابجايیِ بخشی از نيروهای سنتی از نهادهای زمامداری، به گروه های "زيرزمينی" و آشوبگر، مانند افغانستان و پاکستان و عراق، روبرو شويم. در اين صورت، تنها بر تنِ "طالبانِ" زمامدار در ايران، جامه ی "طالبانِ" اپوزيسيون پوشيده خواهد شد. آن هايی که با ولخرجی های کلان، در کنار نهادهای سنتی، چيزی نزديک به ۴۲۰۰ مدرسه با ميانگينِِ دويست هزار دانش آموز، همانا در مرز هشتصد هزار کودک و نوجوان را زير کنترل موسسه های مذهبی-خصوصی در آورده اند، افزون بر تزريق "افيونِ" خويش به نسل های آينده، برای آموزشِ "انتحاری های" فردا نيز سرمايه گذاری کرده اند.
دومين امکان اينکه، بخشی از آنان خود را با جنبش "همراه" کنند، و پس از "عبور از بحران"، با بهره گيری از توان بالای مالی خود، در راه نيروهای ملی و دمکرات سنگ اندازی کنند، و همچون آغاز انقلاب و جنبش نفت و انقلاب مشروطه، زمينه ی زمامداری "واقعی" خويش و اربابانشان را، گام به گام در روبنایِ نوين فراهم سازند.
زير فشار قرار دادنِ همزمانِ هر سه نيرویِ بازدارنده ی رشد -نهادهایِ توانمندِ "بازاری" و "موقوفه ای-بنيادی" و"سپاهی"- تضمينی است برای بازگشت به روندِ آغاز شده از انقلاب مشروط، آن هم در ابعادی ملی و دمکراتيک، و با آماجِ نوسازی نهادهایِ نوين اجتماعی-اقتصادی، و با هدفِ کم اثر کردن نيروهای سنتی-بازاری در جامعه. اين آن چيزی بود که در برش اصلاحات، از سویِ نيروهای اپوزيسيون، کم و بيش به فراموشی سپرده شد، و بجاست در اين خيزش، مورد توجه قرار گيرد.
اين نوشتار را با سروده ای از احمد شاملو پايان می دهيم، با آرزوی آن که راهنمايی باشد برای نيروهای رنگارنگِ سنتی مان، که اگر واقع بين باشند، شايسته است پس از اين همه ظلمت-تابی، چشم از "ياریِ نظام" و "سواریِ جنبش" و "مديريت بحران" بردارند، چرا که گويا اين بار، گاهِ پگاه است.:
بهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در ميان نيست.
آفتاب از حضور ظلمت دل تنگ نيست
با ظلمت در جنگ نيست.
ظلمت را به نبرد آهنگ نيست،
چندان که آفتاب تيغ برکشد
او را مجالِ درنگ نيست.
همين بس که ياری اش مدهی
سواری اش ندهی.
(اين نوشتار ادامه دارد)
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
با سلام
حرف هایتان در کجکوع خوب بود و باید به همین سمت برویم. البته این باید شامل تمام اقشار و قومیت ها و مذاهب شود نه فقط مذهبی و غیر مذهبی.
دیدگاه با Mehdi — ژانویه 22, 2010 #
[...] This post was mentioned on Twitter by Balatarin, balatarin feed. balatarin feed said: اگر كمي همت كنيم تو ميتواني نماز بخواني و من هم شراب بنوشم و هردو بخندیم ( فراخوان آشتی به جای سکوت ): درست است که… http://bit.ly/6mUEJj [...]
بازتاب با Tweets that mention اگر كمي همت كنيم تو ميتواني نماز بخواني و من هم شراب بنوشم و هردو بخندیم ( فراخوان آشتی به جای سکوت ) « انديشه -- Topsy.com — ژانویه 22, 2010 #
مرسی واقعا… ما هم در فامیل خودمون، این را تجربه کرده ایم، ما فامیل مذهبی داریم، آدم مذهبی که شرابش رو هم میخوره داریم، آدم بی مذهب که خدا رو هم قبول نداره داریم، ولی همه به هم دوستیم، همدیگرو دوست داریم، و هر جائی کاری از دستمون بر میاد برای هم میکنیم، چون از همه اینها فراتر ما همه انسان هستیم، و به عقاید هم احترام میگذریم، و دوستی ما با ارزش تر از این است که بخواهیم سر عقایدمون دوستیمان را و پیوندمان را خدشه دار کنیم. اتفاقا از بحثها و تبادل عقاید خیلی هم خوشمون میاد و همیشه به آزادی و زندگی شخصی همدیگر احترام میگذریم، و والدین هم فکر نمیکنن که بچهها و جوانهایشان باید مثل آنها فکر کنن و زندگی کنن…. من به این میگم دموکراسی …
بياييد در كنار هم، همديگر را بپذيريم و قانوني وضع كنيم كه انسانيت را ستايش كند نه خواسته كسي را…..
دیدگاه با یک هموطن — ژانویه 22, 2010 #
مطلب بسیار خوبی بود. واقعآ الان لازمه وبلاگ نویس های فهیمی مثل شما شروع به افزایش آگاهی مردم به روش های مختلف بکنند. چون درصد زیادی از مردم ما هنوز واقعآ درک درستی از معنی و مفهوم دموکراسی و نکاتی که ذکر کردید ندارند…
دیدگاه با بابک — ژانویه 22, 2010 #
دمتون گرم منم بااین جامعه ای که شماخواستارشین کاملا موافقم…به امید این روز ارمانی…من این نوع زندگی رو درمالزی دیدم…
دیدگاه با سعیده — ژانویه 22, 2010 #
you are completely wrong, those who are conservative they can not accept , don’t fool yourself and young readers… khar khod-e mousavi o daar odastash hastan na maa….
دیدگاه با somebody — ژانویه 22, 2010 #
khar to o ghomashetan ke hamaro khar midooni vali 30 sale saretoon too akhore va hala ke ehsase khatar kardin be saro seda oftadin
dar ayandeye nazdik mibinim ke be che zelati mioftin
دیدگاه با ali — ژانویه 23, 2010 #
vaghean ziba bood … ensaniat mohem hast na mazhab dashtan ya gheir e mazhabi boodan…aghaied har kas khosoosi ast va nabayad dar raftar e ensan ba digaran tasiri begozarad…. har kasi ham bayad be aghaiede digaran ehteram begozarad…vali motasefaneh bishtar mazhabioon e iran ingooneh nistand va mikhahand be zoor aghaiedeshoon e be digaran tahmil konan….yadam miad dar iran ke kar mikardam dar yek sherkate khosoosi mah ramezan ha ma barnameii dashtim …baba man eteghad nadaram va nemikhastam roozeh begiram in mazhabihaie zaher nama hata be ma majal nemidadand ke dar khafa ghaza bokhorim …akhe aghaied har kasi be khodesh marboote chera bayad dar zendegi e shakhsi e digaran modakheleh kard ….vai be hal e sherkathaie dolati ….ama inja dar canada har kas be din e khod ast va hameh be aghaied ham ehteram migozarand ….chera ma nabayad ingooneh bashim ? behtar ast kami ehteram gozashtan be hamdigaro yad begirim
دیدگاه با anousheh — ژانویه 22, 2010 #
کاش میشد… ولی نمیشه چون کسی که خوشیهای زندگی رو برای خودش ممنوع کرده خوش بودن من رو نمیتونه تحمل کنه.
دیدگاه با titan — ژانویه 22, 2010 #
متن زیر نامه رد و بدل شده بین من و یکی از دوستان ارزشی در بالاترین است. ایشان در مورد صحبت های آقای گنجی نظری داشتند که معتقد بودند که صحبت های آقای گنجی نمونه خوبی برای انحراف از اسلام در جنبش سبز است و می تواند مصداقی بر ناحق بودن جنبش باشد و در زیر جواب من به برادر ارزشی ام است . در ضمن من یک مسلمان شیعه سبز هستم.
در مورد افاضلات آقای گنجی من موضوع را در دوقسمت بیان می کنم که دیدگاه های شخصی من است و قبل از هر چیز باید عرض کنم که باور های دینی من با تفکرات آقای گنجی در تقابل است و من در حمایت از آن تفکر بر نیامده ام ولی 1 در مقام حمایت از آزادی بیان و جایگاه عقل باید نکاتی را عرض کنم و 2 در چرایی ظهور اشخاصی به مانند آقای گنجی که به عنوان مصداقی در دفاع از بند 1 می باشد
1. دوست من چه نمونه خوبی شد تا در مورد مصداق چند صدایی که در صحبت قبلی برای شما جای سوال داشت بیان کنم که پذیرش صحبت هایی به مانند افاضلات گنجی عین پذیرش چند صدایی در ایرانی آزاد است و انشا الله با پیروزی جنبش این چند صدایی را شاهدیم ( چند صدایی تفکر نه چند صدایی دشنام و دروغ و توهین که امروز شاهدیم). شاید در نگاه اول پذیرش تفکر یا صدایی که بر خلاف اعتقادات اسلامی و یا باور های ما باشد کاری دشوار نماید و به اصطلاح غیرت دینی ما را تحریک کند ولی آنچه که به زیبایی می شود مشاهده کرد تاثیر عمیق و بسیار زیاد تقابل منطق در برابر منطق در یک فضای باز می باشد که این فضای باز به مثال روزنه ای برای تنفس اسلام ناب محمدی و ترویج آن است.
در تقابل با تفکراتی همانند تفکرات تلطیف نشده (مغرضانه)آقای گنجی ( در ادامه توضیح می دهم منظور از تفکر تلطیف نشده چیست) دو راه وجود دارد :
الف. تقابل غیر منطقی به مانند سرکوب و خفه کردن صدای مخالف می باشد که امروز شاهد آن هستیم و قتل های زنجیره ای نمونه ای کوچکی از این نوع تقابل است که این نوع برخورد نه تنها سازندگی ندارد بلکه به مانند اعلام عجز ما در اثبات تفکر و باور خویش می باشد و اسلام عزیز هرچه مورد ظلم واقع می شود از طرف چنین گروه نادانی است که تفکر مخالف را بر نمی تابند و اگر بیابند نابود میکنند و اگر در دسترس شان نباشد که انگ های مختلف بر آن می زنند از انگ های اخلاقی گرفته تا تهمت های ناموسی و جاسوسی و وابستگی به بیگانه و غیره…
این نوع بر خورد با یک تفکر از نگاه شخص بی طرف حکم بر حق بودن تفکر نابود شده را ناخود آگاه اثبات میکند( گرچه ممکن است آن تفکر بر حق نباشد) و اگر به اسم دفاع از دین باشد که چه جفایی بزرگتر از این به دین که ما با رفتار خود عده ای را از دین گریزان کنیم و چهره ای عبوس و انتحاری از اسلام به دیگران نشان دهیم چهره ای که هیچ تفکر و قرائتی دیگر از این دنیا و خدا را بر نمی تابد و دشمنان قسم خرده اسلام چه زیبا از این رفتار های ما ژستی بر حق به خود می گیرند و در حمایت از تفکر سرکوب شده در می آیند و می گویند آری ببینید این است اسلامی که از آن دم می زنند اسلامی که حتی تظاهرات سکوت را هم بر نمی تابد اسلامی که حتی مدعیان مسلمان خود را به علت تفکر مخالف در بند می کند. و برای ما که اسلامی به این عظمت و مهربانی داریم دم از حقوق بشر و آزادی میزنند و بیانیه و غیره صادر می کنند و جماعتی را با خود همراه می کنند . دوست من امید وارم بتوانم منظور خود را درست به شما انتقال دهم و فکر نکنید من بر جهاد خط باطل می کشم نه چنین نیست و در مقابل هجوم نظامی و در دفاع از سرزمین و هم وطن صد البته که می بایستی دست به صلاح شد حتی اگر در ماه حرام و در خانه خدا باشد و چه زیباست که حتی خداوند به ما اجازه پیشرفت نداده و گفته است هر آن زمان که دشمنان شما دست از مبارزه بر داشتند شما نیز ظلمی نکنید.
و اما راه حل دوم در بر خورد با تفکراتی همچون گنجی و بهاییت و لیبرال و بی خدایی و همه نظریه هایی که بر پایه سلاحی به نام منطق پایگذاری شده و نه تفکری که سلاح اش شمشیر است وکشتن دیگران را به علت نا همخوانی با تفکر خود مجاز میداند همچون مجاهدین خلق و فرقه مصباحیه و یا تفکرات طالبانی و نازیسم ….تقابل منطقی و پذیرش آزادی نظر و عقیده است .
دوست من اگر من برای جنبش سبز فعالیت می کنم بدان انگیزه ای جز نمو و شکوفایی اسلام حقیقی ندارم و آرزوی من این است که روزی ایران الگویی عملی و پر محتوا از معارف زیبای اسلامی شود و من نیز بتوانم در این بین به تکامل وجود خویش بپردازم . من و شما آنگاه می توانیم بارورتر و بر اعتقادات خود محکم تر شویم که اندیشه را با اندیشه پاسخ دهیم . اگر ما بتوانیم در ایران آینده این فضا را ایجاد بکنیم که تفکر مخالف هر چند منتقد به اعتقادات شیعه همچون امام زمان (ع) و بالا تر از آن نقد چرایی وجود خداوند به راحتی محل ظهور و نقد عالمانه داشته باشند به چندین هدف و امتیاز بزرگ نایل شده ایم که من به چند مورد اشاره می کنم.
1. ظرفیت های بالای دین اسلام را در پذیرش و نقد سخن مخالف اثبات کرده ایم
2. متفکرین اسلامی ما در مقابل نقد دینشان و در دفاع از نظریات دینی خود مجبور به بررسی و کنکاش بیشتر در دین می شوند که به شکوفایی اسلام منجر می شود و اگر ما اعتقاد به کامل بودن دین اسلام داریم پس نباید دست خالی بمانیم و نخواهیم ماند خداوند نیز این گونه با منتقدین فکری در دینش بر خورد می کرد در آیه ی که خداوند میفرماید بروید و آیه ای همانند قرآن بیاورید و منتقدین را به مبارزه فکری فرا می خواند. و در چنین فضایی است که می توانیم تفکر بی طرف را به اسلام جذب کنیم. و معارف اسلامی خود را با منتقدین غنی تر کنیم. و به منتقد دینی یا سیاسی به دید فرصت نگاه کنیم نه تهدید.
3. ابزار اسلام ستیزی و شیعه ستیزی در لوای شعار های عوام فریبانه مدعیان غربی را در دفاع از تفکر مخالف از دست آنان خارج می کنیم . به عنوان مثال عرض می کنم آیا کنفرانسی با عنوان نقد نظریه مهدویت در تهران با حضور متفکرین و منتقدین اثر بخش است یا اینکه نام امام زمان را در اول سخن بر زبان جاری کردن و توهم هاله نور دیدن در مجامع بین المللی ؟
4.دلگرم کردن جوان ها و دانشجویان نخبگان به ماندن در سرزمین خویش . دوست من تفکر حتی به اشتباه نیاز ذهن ما می باشد اگر ما نیندیشیم چه تفاوتی با حیوان داریم؟؟؟
5. مخالفین دین اسلام را در گروه افکار منتقد تلطیف شده قرار می دهیم .
اشتباه بزرگ و غیر قابل دفاع انقلاب اسلامی که شایسته است در راستای برطرف کردن آن همه با هم بار دیگر یا علی بگوییم و اصلاحش کنیم پروژه دشمن سازی جهت بزرگ جلوه دادن خویش ( در این جا ولی فقیه ) و روند تبدیل کردن مخالفان با تفکر تلطیف شده و بدون غرض به مخالفان با غرض می باشد . که خطری به مراتب بیشتر برای یک نظام سیاسی دارند زیرا چنین افرادی به علت ظلم نا روایی که از سمت حکومت بر آنان به واسطه انتقادشان و یا تفکرشان شده به مانند مار زخمی هستند که برای رام کردنشان هزینه زیادی باید پرداخت . که در ادامه به بحث گنجی سازی در جمهوری اسلامی می پردازم.
2. آری آقای اکبر گنجی نمونه بارز اشتباه نظام اسلامی در تبدیل منتقد بدون غرض به مخالف پر غرض است . من به عنوان کسی که در مقطعی پیرو نظریات حکومتی و مانیفست جمهوری خواهی او بودم و کتاب هایی همانند عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری را از او خواندم تا به امروز که مخالف نظریه های او در آثاری همچون قرآن محمدی هستم شاهد بودم که در اثر اشتباه حکومت و ظلم نا روا چه گونه او در این مسیر قرار گرفت 6 سال زندان 1 بار حکم اشد مجازات در زمانی که در سپاه خدمت میکرد . شکنجه های فراوان که چندید بار مجبور به انتقال او به بیمارستان شدند و نمونه های بسیار دیگر که اگر نوشته های او را دنبال کنید به سادگی هویداست که در طول دوران محکومیت در زندان چگونه نوشته های او از نقد رهبری نظام سمت و جهت ضد دینی میگیرد و تا جایی پیش می رود که قران را از طرف خدا نمی داند و امام زمان را انکار میکند. در یک نگاه به دور از انصاف تمام این حرکت بر گردن خود اوست و اوست که در آخرت باید جواب گوی خدای خود باشد ولی آیا نظام اسلامی ما در این موارد و موارد متعدد دیگر به وظیفه دینی خود عمل کرده و آیا سیره امامان معصوم را طی میکند که تفکر مخالف را چنان با محبت و کرامت همراه خود میکردند که از آن در روز عاشورا حر ها می ساختند . اگر امروز بجای خوشحالی از انحراف او که می توانیم آن را به پای اصلاحات بنویسیم و در 20:30 با آن پز دهیم که آری او روزنامه نگار اصلاح طلبان بود به ریشه یابی این انحراف میپرداختیم و اگر زبان نظام در مقابل تفکر او زبان پذیرش و نقد عالمانه تفکر او بود امروز شاید با گنجی دیگری روبرو بودیم ولی افسوس باید شاهد باشیم که نظام ما چگونه این فرصت ها را تبدیل به تحدید می کند و باید شاهد باشیم که در آن سوی مرز ها چگونه به این افراد رانده شده از حکومت اسلامی پر و بال می دهند و از سرخوردگی اش در کشور و وطنش استفاده می کنند و گنجی جایزه قلم طلایی انجمن جهانی روزنامه نگران را در کاخ کرملین روسیه دریافت می کند و پس از آن به ایتالیا میرود و درفش نقرهای شهر فلورانس را می گیرد و رئیس پیشین دادگاه بین المللی جنایت های جنگی ، او را با نلسون ماندلا و اسلاو هاول مقایسه کرد و نمایندگان شهر فلورانس او را از سلسله «راهگشایان آزادی دانستند که فضای استبداد را می شکند.»
به راستی این چه بلای خانمان سوزی است که نظام ما با مدیریت اشتباه بیش از 25 سال است آن را تکرار می کند و امروز نیز با عطشی بیشتر آن را ادامه میدهد. متاسفانه ولی فقیه ما به جای اینکه حلقه دوست داران و دوستانش را چه در داخل و چه در خارج بزرگتر و وسیع تر کند هر روز آن را تنگ تر و تنگ تر میکند. ببین که چه شده که نظام ما حتی تحمل فرزند بنیانگذار قوه قضاییه را هم نمی کند. رهبری از همه میخواهد شفاف بگویند که در حلقه دوستان و مریدان من هستید یاخیر در صورتی که نمیداند این حلقه چنان تنگ شده است که غیر از خود او و چند تایید کننده بی چون و چرا کسی در آن نمی گنجد. در مورد حلقه بسته و کوچک شده رهبری توضیحات بیشتریست که در این متن نمی گنجد.
دوست عزیز در صورتی که علاقه دارید می توانم فایل کتاب های گنجی را برای شما بفرستم تا خود شاهد این تغییر تدریجی تفکر او از نقد ولی فقیه تا نفی امامان معصوم باشید . دوست من این را بدان من و شمایی که ادعای مسلمان بودن داریم اگر توانستیم با آموخته های دینی خود کسی را به حلقه دوست داران اهل بیت (ع) وارد کنیم در مسیر صحیح حرکت کرده ایم و در این مسیر هم خود قوی تر می شویم هم دوستان هم فکر بیشتری پیدا میکنیم ولی اگر دیگران را با زبان تند از اسلام راندیم و بر دشمنان خود افزودیم این مسیر مسیر صحیحی نمی باشد.
در پیوست نمونه ای از افاضلات امثال آقای گنجی برای شما عزیز آورده ام نگاهی بر این کتاب بیندازید نویسنده خود را روشنفکر دینی میداند و تمام نظریات ضد دینی که گاها درسایت بالاترین شاهد آن هستیم از این کتاب سرچشمه میگیرد . حال شما پس از مطالعه فقط قسمتی از این کتاب که در مورد تناقضات در قرآن است به من بگویید اگر این تفکر نتواند آزادانه نقد شود و بر بی اساس بودن آن پاسخی داده شود جوانان کم مطالعه ما چگونه بیابند که این تناقضات فریبی بیش نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و سپس به من بگویید آیا فتنه غیر از این است که ما جامعه را در این عصر تکنولوژی جوری بسته نگه داریم تا هر روز بر تعداد مقلدین نظریه های مغرض افزوده گردد؟؟؟؟. و جالب این است که خود حکومت نیز هیزم بر آتش این فتنه میریزد تا چند صباحی بیشتر در قدرت بماند و رفتار و عمل خود را در سرکوب مخالفان به مانند رفتار علی(ع) با دشمنانش می داند
دیدگاه با شکیب — ژانویه 23, 2010 #
in yani madineye faazele. va armaan shahr ee ke iranian be donbaalesh boodan baraaye gharnhaa.
jaleb bood va ghabele taamol
دیدگاه با abood — ژانویه 23, 2010 #
dorood bar shoma
دیدگاه با sasan — ژانویه 23, 2010 #
منم موافقم
به امید اینکه همه ما چه از من مذهبی و چه از توی شراب خوار!!!(شوخی کردم):)
در کنار من به خوبی و خوشی زندگی کنیم
ولی ای شراب خوار ما کماکان به امر معروفمان ادامه خواهیم داد
در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم
دیدگاه با رضا — ژانویه 23, 2010 #