هرچند گفتمان حقوق بشر در جهان امروز گفتمان مسلط است اما هنوز هم اقتضائات زيستن در سپهر سياست جهاني ميطلبد كه حتي دموكراتيكترين كشورها هم نهادي اطلاعاتي داشته باشند. اين نهاد اطلاعاتي ممكن است وزارتخانه باشد، يا سازماني تحتنظر پارلمان يا رئيس دولت و يا اصلاً واحدي باشد به عنوان زيرمجموعهاي از قواي نظامي يا انتظامي. البته هيچگاه نبايد روند دموكراتيزه شدن نهادهاي امنيتي / . اطلاعاتي را فراموش كرد؛ خصيصهاي كه موجب ميشود امروزه اين نهادها در كشورهاي مختلف بيش از دهههاي قبل در فعاليتهايشان پاس حريم و حقوق انسانها را داشته باشند.
هرچند پيشينة نهادهاي اطلاعاتي ايران به «ركن دوي ارتش رضاشاهي» بازميگردد اما بهتر است سابقة دقيق نهادي اطلاعاتي به معناي مدرن را در ايران امروز به كودتاي بيست و هشت مرداد و متعاقب آن تشكيل «ساواك» برسانيم. پس از پيروزي انقلاب پنجاه و هفت البته فريادها وشعارهاي انحلال ارتش و ساواك بسيار بود اما برخي عاقلتران آن دوران همچون مرحوم مهندس بازرگان كه ميدانستند اين گربة پير كه در كنار يكي از دو ابرقدرت آن روز جهان آرميده است در صورت نبود نهادي اطلاعاتي طعمة مناسبي براي سلاخي توسط شرق و غرب خواهد بود هرچند ساواك را رسماً منحل كردند اما دستور به ادامة فعاليت برخي ادارات آن منجمله ادارة ضدجاسوسي دادند. از سوي ديگر برخي جونان انقلابي هم كه دغدغة جلوگيري از تكرار بيست و هشت مرداد را داشتند در دفتر نخستوزيري واحد اطلاعات تشكيل داده بودند؛ همين طور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي – كه قرار بود پاسدار ارزشهاي انقلاب باشد و نه حافظ منافع و منويات رهبر – واحد اطلاعات تشكيل شد. تشكيلات ركن دوي ارتش ايران هم – كه در آن زمان ارتشي بود نسبتاً مجهز و آماده – كماكان وجود داشت. پس از وقايع دهة شصت تصميم بر يك كاسه شدن نهادهاي اطلاعاتي گرفته ميشود و قرار ميشود كه نهادهاي نظامي صرفاً در حد واحدي براي جمعآوري اطلاعات نظامي در جبهههاي نبرد و همچنين حفاظت اطلاعات به كار اطلاعاتي خود ادامه دهند اما ديگر نهادهاي اطلاعاتي كشور در قالب وزارتخانهاي متحد شوند. تفصيل ماجرا را سعيد حجاريان در كتاب «براي تاريخ» مطرح كرده است و همانجا توضيح داده است كه او از وزارت شدن اطلاعات – در مقابل سازمان بودنش – دفاع ميكرد تا امكان نظارت مجلس بر اين نهاد وجود داشته باشد.
وزارت اطلاعات كه شايد بهتر باشد بر سبيل شاغلان آنجا به اختصار «وزارتخونه» بناميمش روزگاري محل كار برخي از باهوشترين و تحليلگرترين جوانان و فازغالتحصيلان دانشگاهي كشور بود. وزارت اطلاعات نيازي به دانشكده و تشكيلاتي براي استخدام نداشت چون مشتاقان بسياري براي خدمت در آنجا وجود داشت؛ مشتاقاني كه چه بسا هريك ميتوانستند در راس يك نهاد اطلاعاتي باشند. و از اين شمارند خسرو تهراني و سعيد حجاريان و بيژن تاجيك و علي ربيعي و...
در وزارت اطلاعات خاتمي هم مطلعين و داناين اهل فني كه بيش از شعاردادن در فكر به دست آوردن تحليل واقعي شرايط كشور و جامعه باشند، كم نبود؛ معاونت اقتصادي را دكتر فرهاد رهبر برعهده داشت ( كه ديديم عاقبت حضوش در دولت احمدي چه شد)، معاونت پژوهشي را هم دكتر سيدرضا صالحياميري برعهده داشت و خلاصه «وزارتخونه» از آناليز( تحليل ) و آيكيو ( هوشبهره) برخوردار بود.
نميدانيم در چهار سال نخست دولت احمدينژاد چه بر سر «وزارتخونه» آمده است. آقاي اژهاي چندان اهل تحليل نبوده و نيستند و بيشتر گرايش به «عمليات» دارند. اگر قرار بر مقايسه باشد و آقاي احمدينژاد همان بلايي را كه بر سر ديگر وزارتخانهها در چهار سال اول آورد بر سر «وزارتخونه» هم آورده باشد كه جداً بايد چهار تكبير را بر نظام زد و فاتحهاش را خواند. وزارت اطلاعات قرار بود چشم و گوش صادق نظام باشد؛ قرار نبود «دست بزن» نظام و يا شيپورچي و چوپان درغگو باشد. قضاوت دربارة اينكه «وزارتخونه» در اين سي سال چقدر چشم و گوش صادق نظام بوده است البته برعهدة تاريخ است اما همين بحرانهاي اخير و شيوة غلطاندرغلط مديريت آنها نشان از كري و كوري مادرزاد دارد. بگذريم از اينكه آيا ديگر نهادهاي اطلاعاتي – كه اصلاً اصل تشكيلشان هم محل سوال است - كر و كور بودند يا نه...
برادران وزارتخونه!
براي چه كسي خاليبندي ميكنيد؟ براي برادران اطلاعات سپاه؟ ميخواهيد ارتقاي درجه بگيرد يا اينكه در مسابقة تقرب به ذات اقدس بري از خطاي ولايت از رقيبانتان پيشي بجوييد؟ گمان ميكنيد كوس رسوايي اختلافات شديد شما و سپاه و دادستاني در اين چند ماه در هر كوي و برزني نواخته نشده است؟ واقعاً نميدانيد چه لطيفهها و ظرايف كه از بيسوادي و ناپختگي ماموران و بازجويان و بازپرسانتان در حين بازجوييها نقل ميكنند يا تجاهلالعارف ميكنيد؟ فرمودهايد حلقة آلماني در ستاد مهندس كشف كردهايد؛ سمعاً و طاعتا اما خب چگونه حرفتان را باور كنيم وقتي هنوز از اينكه مهمترين فارغالتحصيلان آلمان در ستاد موسوي چه كساني بودند، بيخبر هستيد؟ ( اينها را مينويسيم چون كماطلاعتر از آني هستيد كه مينماييد ) همان فرداي انتخابات رفتهايد سران مشاركت و مجاهدين را دستگير كردهايد به اين گمان كه اينها موثر در به ادعاي مضحكتان القاي توهم تقلب به مهندس موسوي بودند در حالي كه تقريباً هيچ مشاركتي و يا مجاهدينياي در حلقة اطرافيان موسوي وجود نداشت. حالا هم عكسبرداري با خودكار را آوردهايد وسط انگار در روزنامهها و در و ديوار همين شهر تهران انواع آگهيهاي تبليغاتي فروش دوربينهاي مخفي و مداربسته و استراق سمع همسر و دوستدختر و ... را نميبينيم. و كيست كه نداند تكتك شركتهايي كه در اين مملكت خودكار دوربيندار و وسايل شنود و رديابي و... ميفروشد يك سرش به شما وصل است سر ديگرش به ناكجا. بگذريم كه اگر دلسوز و عاقل بوديد گزارشي تحليلي از بحران جامعهاي تهيه ميكرديد كه مشتاقان خريد دوربين مخفي در آن بسيار است. جامعهاي كه در آن كمكم شك دارد قاعده ميشود و اعتماد استثنا...
برادران وزارتخونه!
پايتان را بگذاريد در همين خيابان خواجه عبدالله و ميان مردم به صورت واقعي تنفس كنيد، خريد برويد، در پارك قدم بزنيد تا دستتان بيايد كه جامعه در چه حال و هوايي است و شما هوايي چه تخيلاتي شدهايد...
در ساواك شاه تا تيمسار پاكروان رئيس آن بود تلاش ميكرد حتيالمقدور واقعيات را به آن شاه رفته منتقل سازد؛ گو اينكه اين مثَل نقل محافل اهل دربار بود كه شاه ماضي را كسي ياراي كذب گفتن نداشت و شاه فعلي را كسي جرات بيان حقايق ندارد. با كنار رفتن پاكروان و انتصاب نصيري به رياست ساواك اوضاع عوض شد. تيمسار نصيري معدوم بيشتر يك بزن بهادر بود؛ بيشتر چماق بود تا عينك و ذرهبين، اهل عمليات بود و نه اطلاعات. اين بود كه در سال پنجاه و هفت شاه فهميد در زير مرداب گلآلود و ظاهراً آرام جامعه چه اقيانوسي مالامال از امواج سركش شاهكش قرار دارد. ديگر دير شده بود و حتي انتصاب تيمسار مقدم هم، كه نخبة ساواكيون بود، افاقه نكرد.
در دولت احمدينژاد شبيه همين اتفاق دارد براي وزارتخونه رخ ميدهد. شما ديگر چشم و گوش نظام نيستيد. شدهايد ماموران معذور تحصيل دليل و شاهد براي تحليلهاي مقامات عالي. تا بگوييد آنها درست ميگويند غافل از آنكه هرچقدر هم براي مقامات عالي نظام و تحليلهايشان «واقعنمايي» و «واقعيتسازي» كنيد، واقعيات تابع نظرات شما نيستند. اگر همين نكتة كوچك را كه واقعيت چيزي است و منويات فلان مقام و بهمان مسئول چيز ديگر متوجه ميشديد اوضاع كشور در بحران كنوني نبود.
برادر اطلاعاتي !
بپرداز به اينكه ريشة مشايي چيست. بپرداز به اينكه كدام شيرپاكخوردهاي احمدينژاد را واميدارد كه نشان جداييطلبان را در آذربايجان از خود به در كند. بپرداز به اينكه كدام رفتار غلط حكومت يا رسانة ملي بستر ايجاد شعار «نه غزه نه لبنان» را فراهم كرده است. بپرداز به اينكه چرا جامعه اينقدر دنبال «مهديان دروغين» است. بپرداز به اينكه چه شد دريافتهاي مالي بيوت مراجع سير نزولي گرفت. بپرداز به اينكه كدام محدوديت و ممنوعيت باعث شده است ايران از رتبههاي برتر جهان در جستجوي كلمات ممنوعه در اينترنت باشد.
برادر!
جداً عرض ميكنم؛ اگر جلوي فعاليت اهل قلم و كانون نويسندگان را نگيري الحمدلله ايران آنقدر شاعر و داستان نويس دارد كه نياز نباشد شما براي مردمش داستانهاي علمي/تخيلي بنويسي.
برادر!
باز هم جداً عرض ميكنم؛ حتي اگر علاقه داري به عنوان يك مقام آگاه اطلاعاتي داستانهاي تخيلي بسازي قبلش بهتر است كمي تمرين كني. پيشتر روزنامة اطلاعات برخي داستانهاي جاسوسي و خاطرات جاسوسها را به صورت پاورقي منتشر ميكرد. برخي از آنها كتاب شده است و ميتواني از كتابفروشيهاي انقلاب «ابتياع» كني. اگر آن كتابها را خوانده بودي لااقل داستان تخيليات در شان ملت ايران و نسل جوانش بود. داستاني تعريف ميكردي متناسب با عصر اينترنت و ماهواره؛ قصة تو بيشتر به كار ساختن اپيزود جديدي از داستانهاي جيمزباند ميخورد.
برادر اطلاعاتي!
دورة جاسوسي با عكسبرداري با خودكار گذشته است باور كن!
برادر اطلاعاتي!
اين شما هستيد كه بايد به كيهان اطلاعات و تحليل بدهيد و نه بالعكس. تكرار حرفهاي شريعتمداري دون شان شماست. شايد اگر در كنار كيهان خواندن اندكي هم «اطلاعات» ميخوانديد امروز تعادل دماغيتان سرجايش بود.
* * *
اينها را از سر دلسوزي گفتيم؛ غرض تكدر خاطر شما نبود.. باري حاصل اينكه در خانه اگر كس يك حرف بس است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره میشود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.