خبر ساده بود. شاید در نگاه بسیاری بی اهمیت: شماری از کارگران لاستیک البرز که برای اعتراض به وزارت صنایع مراجعه کرده بودند، اخراج شدند.
چنین خبری این روزها لابه لای ده ها خبر زندانیان سیاسی و دیدارها و بیانیه ها گم می شود. (باز خدا عزت دهاد بانیان و کوشندگان خبرگزاری کار ایران را که اگر نبودند، همین دو خط هم نبود.) همین دو خط اما داستان ها دارد. داستان شهری که در آن اعتراض حق نیست، گناه است. مدرسه ای که در آن پرسش نعمت نیست، عصیان است. و پرسنده نه ولی نعمت که یاغی است. و کیست که نداند یاغی را چه باید کرد.
خبر اخراج حتی یک کارگر مهم است چون برای او بی کاری بی جانی است. نانش، آبش و همان سقف لرزان بالای سرش در گرو کاری است که چه آسان و بی صدا می گیرند. به ناحق. و آب از آب تکان نمی خورد. خبر اخراج حتی یک کارگر مهم است چون داستان ویرانی زندگی یک انسان دیگر است.
برای امروز ما، اما، خبر اخراج یک کارگر نه فقط این، که فراتر از همه اینها، خبر خفه کردن یک صدای معترض دیگر است. آن کارگر دانشجوست که تعلیق می شود، خانه دار است که کتک می خورد، نویسنده است که زندان می شود، دگراندیش است که تبعید می شود، و نوجوانی است که تحقیر می شود. آن کارگر، قربانی -- و دریغ که گاه حامل -- فرهنگ سرکوبگر اعتراض است. خبر اخراجش، خبر اخراج ما، تابلوی مدرسه و نشانی شهر ماست.
این جنبش که به راه افتاده فرصت است چون پرده ها را دریده، چون زشتی خشونت را عریان و پلشتی سرکوب را نمایان کرده. و بر ماست که این فرصت را غنیمت شمریم و به خفه کردن هر اعتراض اعتراض کنیم. شاید آن معلم که فریاد می زند سبز نیست. نباشد. شاید آن خانه دار که کتک می خورد به احمدی نژاد رای داده باشد. داده باشد. اینها اعتراض شان غنیمت است. سعی شان مقصود ماست: اعتراض حق شان است. حق همه ماست.
گفتم. خبر ساده بود. خبر ساده است: اینجا اعتراض را کنار تیرک چراغ برق گردن می زنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره میشود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.