به قلم استاد نصرالله پورجوادی
چند هفته پیش، یک روز بعدازظهر از اداره خارج میشدم، دیدم مردی میانسال از پشت میز نگهبانی برخاست و سلامعلیک و احوالپرسی گرمی با من کرد و تا دم در مرا مشایعت کرد. فهمیدم که نگهبان جدید است و خوشحال شدم از این که میدیدم بالأخره امور اداری یک نگهبان خوشاخلاق و خوشبرخورد استخدام کرده است. همین که از در بیرون میرفتم، با همان روی خوش به جای خداحافظی کردن گفت «وقت بخیر» و با این جمله اوقات مرا تلخ کرد.
جمله دعایی «وقت بخیر» چند سالی است که در دهان بعضیها افتاده و به جای سلام یا خداحافظی به یکدیگر میگویند. اولین بار که این جمله را شنیدم در مصاحبهای رادیویی بود. مصاحبهگر سؤالاتی از من کرده بود و من هم به او جواب داده بودم. وقتی میخواست برنامه را ختم کند و به اصطلاح با شنوندگان خداحافظی کند، از همین جمله استفاده کرد و گفت «وقتبخیر». گفتم: این چه بود گفتید؟ گفت: منظورتان چیست؟ گفتم: ما در فارسی وقتبخیر نداریم. یا صبحبخیر میگوییم، یا شببخیر. گفت: نه، ما دقیقا نمیدانیم که این برنامه را چه وقت پخش میکنند، گاهی هم صبح پخش میکنند و هم شب، و لذا ما میگوییم «وقتبخیر» تا همه اوقات را شامل شود.
از آن به بعد در من حساسیتی نسبت به این جمله پیدا شد و هرگاه از رادیو یا تلویزیون، چه در آغاز و چه در پایان برنامهای، این جمله را میشنیدم پاک اوقاتم تلخ میشد. تا این که یک روز در دانشکده به یکی از مدیران صدا و سیما برخوردم و به سابقه آشنایی که با او داشتم، پس از سلام و احوالپرسی، از فرصت استفاده کردم و قضیه وقتبخیر را با او در میان گذاشتم. اول تعجب کرد از این که میدید این موضوع اینقدر برای من اهمیت دارد، در حالی که برای او اصلاً مسئلهای نبود. ولی من برایش توضیح دادم. گفتم من در همه متون قدیم فارسی که خواندهام دقت کردهام و تاکنون در هیچ کتابی ندیدهام که این جمله «وقتبخیر» را که گویندگان و مجریان شما به کار میبرند به کار برده باشند، و شما حق ندارید که در زبان فارسی این بدعت را بگذارید. گفت: مگر خیر بد است؟ گفتم: خیر بد نیست، اما حتما دلیلی داشته است که وقت را با این صفت وصف نکردهاند. من گمان میکنم این به دلیل معنایی است که این لفظ در زبان ما داشته است. به هرحال حکمتی داشته است. وقت به معنی حال است؛ دقیقا لحظهای که اکنون در آن به سر میبریم، و عمر ما هم تشکیل شده است از همین لحظهها، همین حالها، همین اوقات. وقت لحظه گذرایی است میان گذشته و آینده، و حقیقیترین چیزی است که ما از زمان درک میکنیم. در واقع تنها چیزی که ما از زمان در آغوش میگیریم همین وقت است. گذشته و آینده همه وهم است و خیال. و این وقت و حال هم آن چیزی است که عرفا و حکما ـ از جمله ابنسینا در کتاب اشارات و شیخ اشراق ـ گفتهاند که از آسمان معنویت بر دل نازل میشود، و به عبارت دیگر لطف و عنایت حق است، و چون لطف حق است همه خیر است، که هرچه از دوست میرسد نیکوست. پس احتیاجی نیست که بگوئیم «وقتبخیر». ولی وقت، هرچند که در هرحال خیر است، همیشه یکسان نیست. گاه خوش است و گاه ناخوش. گفتهاند که وقت احکام متفاوتی دارد؛ مانند بوقلمون است که به رنگهای مختلف ظاهر میشود. گاه حکم وقت شادی است و گاه غم، گاه قبض است و گاه بسط، گاه قهر است و گاه لطف و مهربانی، ولی بههر تقدیر همه اینها نیک است و به همین دلیل نمیتوان برای کسی دعا یا آرزو کرد که وقتش به خیر باشد. گفت پس چه بگویند؟ گفتم: همان چیزی که همه فارسیزبانان گفتهاند و میگویند، همان چیزی که سعدی گفته است، در مقدمه گلستان، که:
در آن مدّت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
گفت: «آخه خوش که ...» و هنوز جمله خود را تمام نکرده بود که یکی از راه رسید و با او شروع کرد به سلام و احوالپرسی. از همان جمله ناتمامش منظورش را فهمیده بودم. خوش` و خوشی` از جمله الفاظی است که در صدا و سیما تابوست، یعنی در فهرست الفاظ مکروه یا حرام قرار دارد و استعمال آن در سازمان ممنوع است و اینطور نیست که یک نفر، ولو این که یکی از مدیران سازمان باشد، بتواند این لفظ را از فهرست الفاظ حرام خارج کند. منظورم از فهرست سیاههای مکتوب که در ادارات سازمان بخشنامه شده باشد نیست، بلکه فهرستی است ذهنی که هر نویسنده و گویندهای باید آن را در نظر داشته باشد. این فهرست در سالهای گذشته بمراتب بلندبالاتر از سالهای اخیر بوده است. به یاد داریم که چگونه نام می و باده را در فیلمهای خارجی عوض میکردند. از استعمال لفظ عشق و عاشقی هم راحت استفاده نمیکردند. لفظ ملی` هم مکروه بود، و همچنین بردن نام «ایران»، یا «میهن» یا «وطن» به تنهائی، و اگر گویندهای میخواست یکی از این الفاظ را بهکار برد حتما میبایست صفت اسلامی را هم به آن بیفزاید.
اکراه داشتن از ذکر اسم ایران` و لفظ ملی` (به تنهائی) در صدا و سیما به شدت سابق نیست، ولی با استعمال بعضی از الفاظ دیگر از جمله لفظ خوش` و خوشی` هنوز مخالفاند. علت این مخالفت هم چیزی نیست جز جهل و نادانی. کسانی که از
استعمال لفظ خوش` یا خوشی` پرهیز میکنند به همه معانی این لفظ توجه ندارند و از لفظ خوش` فقط معانی خوشگذرانی و عیّاشی را درک میکنند، چیزی که در انگلیسی به آن «فان» میگویند؛ و حال آنکه این فقط یکی از دهها معنایی است که این لفظ در زبان فارسی دارد. درک این معانی هم برای کسانی که زبان مادریشان فارسی بوده یا فارسی را در کودکی در ایران آموختهاند و در ایران به مدرسه رفتهاند بسیار ساده است. ارباب رادیو و تلویزیون کافی است که ببینند نزدیکان و دوستان ایشان و مردم کوچه و بازار این لفظ را چگونه به کار میبرند تا از توهم خود بیرون آیند.
تا زمانی که مادرم در قید حیات بود، سعی میکردم هفتهای یک بار به دیدنش بروم. گاهی دو هفته میشد. و آن وقت بود که بایست حساب پس بدهم. وقتی وارد میشدم، اغلب سرش تو قرآن بود. سلام که میکردم، از بالای عینک نگاهی به من میانداخت و جواب سلامم را داده و نداده میپرسید: «کجائی»؟ من هم قدری از عذرهای همیشگی را برایش میآوردم و میرفتم در مقابلش زانو میزدم و دستش را میبوسیدم و او در حالی که آرام دستش را پس میکشید سرم را میبوسید و میگفت: «خوش باشی، مادر». این جمله برای من به شیرینی همه لالائیهایی بود که در کودکی از او شنیده بودم. وقتی مادرم میگفت «خوش باشی» منظورش این بود که امیدوارم در این دنیای وانفسا و این زندگی پرشوروشر که هر کس گرفتار انواع و اقسام مشکلات و مسائل است راحت باشی، مشکل نداشته باشی، زندگی برایت سخت نباشد، ناکام نباشی، ناخوش و مریض نشوی، کسالت نداشته باشی، سلامت و تندرست باشی، شاد و خرم و سرحال و خوشوقت باشی، و من هم همین معانی را از دعای او درک میکردم.
ولی ارباب صدا و سیمای ما که از لفظ خوش` و خوشی `خوششان نمیآید و نمیخواهند که اوقات مردم خوش باشد، نفهمیدهاند و فکر میکنند که خوشی چیز بدی است. البته، چندی است که سعی میکنند برنامههایی تفریحی در لابهلای سخنرانیهای کسلکننده و مصاحبههای کودکانه و بحثها و مناظرههای بیحاصل بگنجانند، ولی ذات برنامههایشان هنوز در ناخوشی است و مردم هم این را خوب میفهمند. یکی میگفت رادیو و تلویزیون را اگر منع نمیکردند میخواستند بیست و چهار ساعت برنامه نوحهخوانی و عزاداری پخش کنند. بعضیها نمیفهمند که وقتی شور قضیهای را درآورند نتیجه معکوس میدهد.
ولیکن هوا چون به غایت رسد شود دوستی سر به سر دشمنی
و این در حقّ عزاداری و نوحهخوانی و افراط در آن هم صدق میکند. بعضیها نمیخواهند قبول کنند که مردم ایام عید و جشن و سرور هم دارند و میخواهند حقیقتا در این ایام شاد باشند. یکی در روز تولد امام حسین (ع) گریه میکرد، گفتند: دیگر امروز چرا گریه میکنی؟ گفت: گریه میکنم به خاطر این که چرا آن حضرت در این روز به دنیا آمد تا روز عاشورا شهید شود. اگر کسانی میخواهند هر روز به بهانهای گریه کنند و اشک بریزند، مختارند، ولی دیگر حق ندارند که شصتمیلیون نفر را هم وادار کنند که هر روز گریه کنند.
برنامهریزان تلویزیون گویا نمیدانند دستگاهی که اداره آن به عهده ایشان سپرده شده برای منظور دیگری ساخته شده است. عزاداری مراسمی است مذهبی که باید در جایگاه و محیط دینی و مقّدس خود برگزار شود. جای عزاداری در تکیه و حسینیه و مسجد است. کسی که میخواهد به عزاداری و سینهزنی برود از قبل خود را آماده میکند و وقتی به تکیه یا حسینیه میرود در محیطی قرار میگیرد که حال عزاداری بهطور طبیعی برای او ایجاد میشود. ولی تلویزیون این حال را ایجاد نمیکند. جعبهای که با فشاردادن تکمهای صحنه عزاداری را نشان میدهد و با فشاردادن تکمه دیگر صحنه رقاصی یا مسابقه فوتبال را در آن طرف دنیا نمایش میدهد، چه تقدسی دارد؟
کسانی که میخواهند تلویزیون را با نمایشهای حزنانگیز تبدیل به ماتمکده کنند، بهتر است نگاهی به وضع جوانانِ بیانگیزه و بلاتکلیف و یأس و افسردگی آنان بیفکنند، و نگاهی به آمار غمانگیز بیماریهای روانی و میزان رو به افزایش خودکشیها در کشور. متأسفانه کسانی که شغل و حرفهشان عزاداری است، حتی اجازه ندادهاند که مردم با تعالیم امام حسین (ع) آشنا شوند. حسین بن علی (ع) بیش از شصت سال زندگی کرد، زندگیی پربار و پر برکت. ولی این عده با زندگی او کاری ندارند. گویی که آن حضرت جز جنگ و شهادت هیچ کار دیگری نکرد و هیچ سخنی هم نگفت. امروز جوانان ما بیش از هرچیز نیاز به الگوهایی دارند برای زندهبودن و زندگیکردن، نه مردن؛ و زندگی حسین بن علی (ع) را هم میتوان یکی از این الگوها دانست. چندی پیش در کتاب نویسندهای سنّی حکایتی خواندم از آن حضرت که نیکویی خلق و انساندوستی او را نشان میداد. «حسین بن علی (رض) روزی روزه داشته بود و بر خوان نشسته، غلامی مطبخی کاسهای گرم خوردنی آورد. ناگاه پایش به زمین درآمد و کاسه بر حسین (رض) بریخت. حسین (رض) بخشم در او نگرید. غلام گفت: والکاظمین الغیظ. حسین گفت: خشم فرو خوردم. غلام گفت: والعافین عنالنّاس. حسین گفت: عفو کردم. غلام گفت: واللّه یحب المحسنین. حسین گفت: آزادت کردم.» در کتابی دیگر جملهای خواندم که از کمال معرفت و حقشناسی آن حضرت حکایت میکرد. نوشته بود: «حسین (ع) چون به وضو مشغول شدی رویش زرد شدی و لرزه بر اندامش افتادی. گفتندی: این چیست؟ گفت: شما غافلید؛ این وقت ادای امانت است که آسمان و زمین از برگرفتن آن عاجزند». بعضی را وقت با خواندن این حکایتها خوش میشود.
منبع: نشر دانش ـ شماره 94
با تشکر از دوست عزیز روبوسی (جناب آقای حکیمی) که این مطلب را ارسال کردند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره میشود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.