۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

در باره‌ی "انقلاب اسلامی ايران" (بخش نخست)، علی ميرفطروس

بر بستر يک بی‌بضاعتی فکــری و بی‌نــوائی فلسفی، هــر کس "یــوسف گمگــشته"ی خــود را در "کـنعــــانِ" انديشــه‌هــا و ايدئولوژی‌های ضد تجدّد می‌يافت و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خيال زمـزمه می‌کرد: "من خــواب ديده‌ام کــه کـسی می‌آيد!"... نوعی ماهیّت‌گرائی مطلق در ارزيابیِ رژيم شاه (به‌عنوان يک رژيم وابسته) روشنفکران و رهبران سياسی مــا را از درک تضادهــای محمدرضا شاه با دولت‌های اروپائی و آمريکائی بازداشت

* انقلابِ ايران، شايد نالازم ترين و غير ضروری ترين انقلاب در تـاريخ انقلاب های دو قـرن اخــير بود.

اشاره:
انقلاب ۵۷، حکايت پايان ناپذيری است که همروزگاران ما فراوان دربارۀ آن نوشته اند و آيندگان نيز از آن خواهند نوشت.
تحليل های رايج از چگونگی برآمدِ انقلاب يا علل و عوامل آن، عموماً، ماهیّتی سياسی- ايدئولوژيک داشته و بيشتر در خدمت توجيه يا تبرئۀ «اصحاب دعوی» می باشند تا در جهت حقيقت گوئی و روشنگری تاريخی.
مقالۀ حاضر، تأمّلاتی است دربارۀ برخی جنبه های رويداد بزرگی که - درست يا نادرست- «انقلاب اسلامی» ناميده می شود. انتشار اين «تأمّلات» در سال های دور، با توجه به رونق ايدئولوژی های انقلابی، برای بعضی روشنفکران و رهبران سياسی ما «ناگوار» بود امّا، اينک – با پيدايش روشنفکران و رهبرانی که «مصالح ملّی» را بر «منافع حزبی و ايدئولوژيک» ترجيح می دهند - اميدوارم که انتشار اين «تأمّلات» باعث تأمّل و تفکر تازه ای گردد.

ع. م

* * * *
انقلاب اسلامی ايران شايد نالازم ترين و غيرضروری ترين انقلاب در تاريخ انقلاب های دو قرن اخير بود زيرا بيشتر انقلاب های دو قرن اخير در اوج انحطاط اقتصادی و زوال اجتماعی روی داده اند، در حاليکه انقلاب ۵۷ در دوران رشد اقتصادی و رونق مناسبات اجتماعی بوقوع پيوسته است. از اين گذشته، وقوع دو رويداد عمدتاً غيرمذهبی (لائيک) يعنی انقلاب مشروطيت (۱۹۰۶) و جنبش ملی کردن صنعت نفت در ايران (۱۹۵۰) ابهامات و تناقضات موجود در چرائی ظهور خمينی و وقوع انقلاب اسلامی را دو چندان می کند.
حدود۲۰ سال پيش دربارۀ انقلاب ۵۷، مسائلی را درکتاب«ديدگاه ها»طرح کرده ام و اينک با اشارۀ کوتاه به آن مسائل، می توان ملاحظات يا پرسش های تازه ای را مطرح، کرد:
می دانيم که قبل از پيدائی خمينی و «جمهوری اسلامی»، جامعۀ ما، بطور مشخص، سه رويداد مهم سياسی – اجتماعی را پشت سر گذاشته بود:
اوّل: انقلاب مشروطيت.
دوّم: جنبش ملّی کردن صنعت نفت.
سوّم: شورش ۱۵ خرداد ۴۲.
توجه به اين سه دورۀ مهم از اين نظر اهمیّت دارد که می تواند پاسخی به ماهیّت «اسلامی» يا «غيراسلامی» انقلاب ۵۷ بدست دهد.
انقلاب مشروطيت ايران، در حقيقت تبلور اجتماعی مقابلۀ «بدعت» (تجدّد) با «سُنّت» (شريعت) بود. متفکران مشروطه برای اولين بار کوشيدند تا «هویّت ملّی» را جايگزين «هویّت اسلامی» سازند. نوعی «رنسانس» ( بازگشت به تاريخ و فرهنگ و تمدّن ايران باستان) در عقايد متفکران مشروطه (مانند ميرزا آقاخان کرمانی و ميرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که يادآورِ انديشه های متفکران دورۀ رنسانس اروپا بود. متفکران دورۀ مشروطيت نيز مانند متفکران عصرِ رنسانس، معتقد بودند که رازِ رهائی جامعه از درماندگی و فلاکت تاريخی، گُسستن از سُنـّت دينی و رهائی از سلطۀ اسلامی است. با چنين ديدگاهی، در انقلاب مشروطيت، روزنامه ها و گروه های سياسی، شعارها و خواست های مردمی – عموماً - «غيراسلامی» بودند، و «مشروعه» - عليرغم داشتن رهبران برجسته ای مانند «شيخ فضل الله نوری» - نتوانست بر هواداران «مشروطه» پيروز شود. انزوای اجتماعی و سياسی «مشروعه خواهان» آنچنان بود که چاپخانه های تهران و مراکز استانها، از چاپ و انتشار اعلاميه های آنان خودداری می کردند. جالب است بدانيم که تعدادی از علمای اسلامی نيز – خواسته يا ناخواسته – خود، در حقيقت، ايدئولوگ «مشروطه خواهی» بودند (مانند علاّمه محمد حسين نائينی).
در جنبش ملّی کردن صنعت نفت نيز عليرغم حضور رهبر مذهبی برجسته ای (مانند «آيت الله کاشانی») رهبری جنبش – اساساً- در دست نيروهای غيراسلامی (لائيک) بود. اعلاميه ها و نشريات آن زمان، به روشنی فضای «غيرمذهبی» جنبش مردم را نشان می دهند. در آن زمان نيز، نشريات و روزنامه های مهم، اتحاديه های کارگری، کشاورزی، زنان و کميتۀ اصناف - بطور کلی - فاقد خصلت اسلامی بودند.
در شورش ۱۵ خرداد ۴۲ نيز توده های شهری و روستائی، پاسخی به ندای «آيت الله خمينی» ندادند، بهمين جهت، اين شورش در يکی دو روز اوّل- در تهران و قم خاموش شد.
روشن است که چه در انقلاب مشروطيت، چه در جنبش ملی کردن صنعت نفت و چه در ۱۵ خرداد ۴۲، جامعۀ ايران به اصطلاح «اسلامی تر» از سال ۵۷ بود و «انقلاب اسلامی» می بايست در اين سه دورۀ مهم از تاريخ سياسی ايران صورت می گرفت نه در سال ۵۷ که بخاطر رفرم ارضی و اجتماعی شاه (در سال های ۴۰) و تحوّلات اقتصادی و اجتماعیِ متعاقب آن، مذهب (بعنوان يک آرمان حکومتی) اساساً به حاشیۀ «حوزه» ها و «مسجد» ها رانده شده بود و اساساً نقشی در تحوّلات سياسی - اجتماعی ايران نداشت.
برای اينکه درک روشنی از حال و روز سياسی خمينی در يکی - دو سالِ پيش از انقلاب اسلامی داشته باشيم يادآور می‌ شوم که به روايت دوست عزيزم آقای دکتر سيروس آموزگار: در سال ۵۵ يکی از مقامات عالی رتبۀ ايرانی (ايرج گلسرخی، مسئول امور اوقاف و حجّ و زيارات) سفری به عراق داشت و با استفاده از فرصت به زيارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زيارت، فردی به مقام ايرانی نزديک شد و گفت: «لطفاً ساعت ۴ صبح فردا در حرم باشيد، شخص مهمی کار واجبی با شما دارد»... مقام عالی رتبۀ ايرانی، سحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجب می بيند که آن شخص مهم «آيت الله روح الله خمينی» است که آمده بود و از مقام ايرانی می خواست که واسطه شود تا او (خمينی) در آن سن و سال پيری از تبعيد به ايران برگردد و... متأسفانه به «دلايل نامعلوم»، شرح اين ملاقات به شاه گزارش نشد بلکه - برعکس - مدتی بعد، آن مقام عالی رتبه بجرم «رشوه و فساد مالی» دستگير و زندانی شد... به روايت دوست آگاه ديگری: درخواست بازگشت خمينی قبلاً نيز توسط «امام موسی صدر» (از طريق سفارت ايران در بيروت) به ساواک گزارش شده بود اما به اطلاع شاه نرسيد و...
از اين گذشته، برای روستائيان ايران، بازگشت «خمينی» بمعنای «بازگشتِِ اربابان به ده» و بمنزلۀ استقرار مجدّدِ «روابط ارباب و رعیّتی» بود، بهمين جهت، روستاها – عليرغم باورهای اسلامی خود – در مجموع از حوزۀ تبليغات سياسی مُلاّها بر کنار بودند و لذا نقشی در انقلاب ۵۷ نداشتند. همين جا گفتنی است که حکومتِ «رضاشاه» اگر چه بر سيادت قطعی علمای مذهبی خاتمه نداد، امّا بر منافع مادی و معنوی آنان، ضربه های جدّی وارد ساخت. اصلاحات اجتماعی سال های ۴۰ محمدرضا شاه نيز به سلطۀ بلامنازع علمای مذهبی در شهرها و روستاها خاتمه داد (کنترل املاک موقوفه، بودجه بندی مدارس مذهبی و مساجد از طريق ادارۀ اوقاف) بهمين جهت است که «آيت الله خمينی» در سخنرانی های خود آنهمه نسبت به «اين پدر و پسر» ابراز تنفّر و انزجار کرده است.
نيروهای فعّال سياسی و فرهنگی در سال های ۵۰ (روشنفکران و دانشجويان) اکثراً، نيروهای «غيرمذهبی» بودند. رشد روزافزون نيروهای غيرمذهبی و انزوای نيروهای اسلامی در عرصۀ حيات سياسی – فرهنگی جامعه آنچنان بود که بقول «دکتر شريعتی» و «حجت الاسلام سيد محمّد خاتمی»: «دانشگاه ها، مرعوب هياهوی تبليغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه های ايران «قاچاقی» زندگی می کردند. در اين دوران، مدرنيسم و مارکسيسم در دو جبهه، باورهای اسلامی را مورد هجوم قرار دادند ..»
با اين ترکيب: درحوادثی که به انقلاب ۵۷ منجر شد، اولين گروههای اعتراضی عليه رژيم شاه، روشنفکران لائيک و دانشجويان بودند: «شبِ شعرِ کانون نويسندگان ايران» و ادامۀ آن در دانشگاه آريامهر (شبِ شعر سعيد سلطانپور) به اعتراضات و اعتصابات دانشجوئی دامن زد. برای اولين بار، شرکت کنندگان در اين شب ها، به خيابان ها ريختند و مبارزۀ ضد دولتی را عمومی کردند، تنها پس از اعتراضات روشنفکران و اعتصابات دانشجويان بود که نيروهای مذهبی (بازاريان و طُلاّب) جرأت يافتند و شروع به اعتراض، بستن بازارها و راهپيمائی کردند. شعارهای مردم تا دی ماه ۵۷، شعارهای دموکراتيک و غيراسلامی بود (آزادی مطبوعات، آزادی زندانيان سياسی و ...) چاپ نامۀ توهين آميز و سئوال انگيز «رشيدی مطلق» در روزنامۀ اطلاعات (۱۸دی ماه۵۶) عليه آيت الله خمينی) وتقارن تظاهرات ضدحکومتی باماه محرم(خصوصاً باتاسوعا وعاشورا)درسال۵۷ به اعتراضات سياسی وعرفی مردم،رنگ مذهبی دادوشخصيت سياسی - مذهبی آيت الله خمينی رابرجسته تر نمود،ازاين هنگام ماشاهد شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» و يا «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بوديم و از اين زمان بود که «حاشيه نشين های شهری» هم قدم به ميدان انقلاب گذاشتند.
انقلاب ايران، يک «انقلاب شهری» بود و جايگاه و پايگاه آن مراکز شهرها بود. روستائيان (که نصف جمعيت ايران را تشکيل می دادند) همانطور که گفتم، در انقلاب ۵۷ حضور نداشتند. از اين گذشته: وجود اقوام مختلف سُنّی مذهب در ايران (کُردها، ترکمن ها و بلوچ ها) عملاً چيزی بنام «حکومت اسلامی به رهبری خمينیِ شيعه مذهب» را برای بخش عظيمی از مردم ايران، منتفی می ساخت. بهمين جهت - چه قبل و چه بعد از روی کار آمدن خمينی - نواحی سُنّی نشين ايران، هيچگاه با عقايد سياسی و مذهبی او همراه نشدند.
انقلاب ايران - همچنين- بر اساس ميانگينِ سنّی عناصر فعّال و کارسازِ آن (چريک ها، دانشجويان، دانش آموزان، خرده بورژوازی مدرن، کارمندان) اساساً يک انقلاب جوان بود. اين طيف گسترده اماّ فعّال، پرشور و جوان، از نظر سياسی نه خاطره ای از «خمينی» و شعارهای او در ۱۵ خرداد ۴۲ داشت و نه حافظه ای از تاريخ معاصرِ ايران. بهمين جهت - با توجه به پويائی و جوانی خود - از يک «راديکاليسم کور سياسی» برخوردار بود ... با اين خصوصيات، نيروهای انقلابی در سال های ۵۰-۵۷ با «ردِ تئوری بقا» و با نفی «سلاح فرهنگ» به ترويج «فرهنگِ سلاح» و «شهادت طلبی» پرداختند. طبيعی است که در فقدانِ احزابِ سياسی مستقل (جبهۀ ملی ...) و عدمِ حضورِ شخصيت های سياسیِ سرشناس در سال ۵۷، مذهب و مساجد می توانستند جايگاه و پناهگاه مناسبی برای ابرازِ «حضورِ جمعی» در مخالفت با شاه باشند. جالب است يادآور شوم که اکثر علمای مذهبی و مراجع تقليد (مانند شريعتمداری، گلپايگانی، خوئی و ...) در سراسر حوادث ۵۷، موضعی محافظه کارانه در مخالفت با شاه داشتند. بنابراين: ناميدن انقلاب ايران بعنوان يک «انقلاب اسلامی» چندان دقيق نيست.

علل وعوامل انقلاب
معمولاً انقلاب ها يا علل داخلی دارند يا علل خارجی. دربارۀ علل و زمينه های داخلی انقلاب ۵۷ بايد گفت که تا ۶ ماه پيش از سال ۵۷ هيچ نشانه ای از يک انقلاب - آنهم از نوع اسلامی آن - در ايران وجود نداشت. رژيم شاه اگر چه با دشواری هائی در زمينۀ گرانی اجناس و کمبود مسکن روبرو بود، اما اين مشکلات آنچنان نبود که آبستن يک انقلاب عظيم باشد.
از نظر اقتصادی، در آستانۀ انقلاب ۵۷ درآمد سرانۀ مردم در مقايسه با ديگر کشورهای در حال توسعه، رقم بالائی بود (بيش از دو هزار دلار) اکثريت مردم شهرها نسبت به سال های پيش، وضع مادی بهتری داشتند و طبقۀ متوسط شهری (کارمندان و حقوق بگيران) از رفاه مناسبی برخوردار بودند. در اين ميان، آتش سوزی « سينما رکس آبادان» (در مردادماه ۵۷) به تأثرات و هيجانات مردم دامن زد. اين فاجعۀ هولناک (که بدست مذهبی های متعصّب هوادار خمينی انجام شده بود) بُعد تازه ای به مبارزات مردم عليه شاه داد.
در عرصۀ خارجی، رژيم شاه نه مديون بانک های خارجی بود و نه در جنگ با همسايگانش (مثلاً عراق) ضعيف و ناتوان شده بود بلکه از نظر مالی و اقتصادی، ايران در آن زمان دارای چنان قدرت و بضاعتی بود که به بسياری از کشورهای اروپائی، آسيائی و آفريقائی وام و يا کمک مالی داده بود، هر چند که درآمدهای سرسام آورِ نفتی و بی برنامه گی های رژيم در سرمايه گذاری درست اين درآمدها، باعث نوعی اختلال در ساختار اقتصادی ايران شده بود.
بنابراين دربارۀ علل و عوامل انقلاب ۵۷، می توان اين ملاحظات را مطرح کرد:
۱ - حضور اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی در مرزهای ۱۹۰۰ کيلومتری با ايران و تحرّکات و تحريکات دائمی اين دولت برای دستيابی به آب های خليج فارس و سلطه بر ايران،همواره،فضای سياسی ايران را آشفته می کرد.
۲ - تحولات سياسی در افغانستان و احتمال ايجاد يک رژيم کمونيستی وابسته به شوروی (خصوصاً احتمال استقرار «ارتش سرخ» در اين کشور) خطر کمونيسم در ايران و در نتيجه: ضرورت ايجاد يک «کمربند سبز» در مقابله با « ارتش سرخ» را در ذهن و ضمير دولت های غربی (خصوصاً آمريکا) تقويت کرده بود.
۳- استقلال طلبی های شاه در ميان کشورهای منطقه و خصوصاً رهبری وی در هدايت سازمان «اوپک» جهت استقلال سازمان و افزايش قيمت نفت و انعکاسات اين افزايش قيمت (يا « شوک نفتی») بر اقتصاد اروپا و آمريکا و خصوصاً تهديدات صريح شاه در افزايش هرچه بيشتر قيمت نفت و سپردن تأسيسات نفتی ايران به دست متخصّصان و مهندسان ايرانی و... بی ترديد، مورد رضايت يا خوشايند دولت های آمريکائی و اروپائی نبود.
۴- سودای شاه در ايجاد يک ارتش مدرن و بسيار قدرتمند (با توجه به حساسیّت ژئوپوليتيکی ايران در منطقه) و تلاش های پيگير شاه برای خريد و احداث نيروگاه اتمی و ارتقاء ايران به يک قدرت اتمی در منطقه، باعث نگرانی دولت های اروپائی و آمريکائی بود.
۵ - سخنان تهديدآميزشاه در سال های ۱۹۷۴و۱۹۷۵که خواستار پايان يافتن سلطة کمپانی های نفتی درايران درسال۱۹۷۹ بود، و همچنين، تأکيد شاه بر ناسيوناليسم ايرانی و تاريخ و تمدن ايران باستان ،در ذهن و ضمير دولت های آمريکا و اروپا از شاه تصوير يک «ياغی» يا « سرکش» را تداعی می کرد.
۶- کنفرانس «گوادولوپ»، طرح سرنگونی شاه و آوردن خمينی را در بطن ومتن خود داشت چنانکه در سال های اخير، از جمله خاطرات ژيسکاردستن) رئيس جمهوری فرانسه در زمان انقلاب ايران(، وجود اين طرح را تأئيد می کند. همچنين کتاب معروف«جيمی کارتر»،نوشتة «Mike Evans »،ازکمک های مالی وتدارکاتی دولت کارتر درحمايت وپشتيبانی ازآيت الله خمينی،ياد می کند ! اين نکات، يادآور اين سخن چرچيل است که گفته بود: «دولت انگليس در ايران،دوستان دائمی ندارد بلکه منافع دائمی دارد».
۷- ندانم کاری ها و آشفتگی های دولت های وقت و فقدان يک «کميتۀ بحران» در دربار و سرانجام: تصميم نادرست شاه برای خروج از ايران، به تحوّلات انقلابی شتاب بيشتری بخشيد.

***
حکومت رضاشاه باعث گسست قطعی جامعۀ ايران از مناسبات قبيله ای (پيش سرمايه داری) گرديد. اصلاحات اجتماعی گسترده رضاشاه اگرچه بسياری از آرمان های ناکام جنبش مشروطيت را جامۀ عمل پوشاند، اما ضعف نهادهای مستقل اقتصادی - اجتماعی و سياسی و خصوصا"، فقدان يک طبقۀ متوسط شهری نيرومند، به حضور قاهرۀ حکومت در عرصه‌ های اقتصادی وسياسی - اجتماعی ، توان بيشتری بخشيد.
در حکومت محمد رضاشاه، سرمايه داری صنعتی رشد چشم گيری يافت بطوری که پيدايش نهادهای مدنی و کارخانه های متعدد صنعتی، نشانۀ پيدايش و گسترش نيروهای نوين اجتماعی بود.
فروپاشی ساختار قبيله ای- «فئودالی» و رشد و رونق مناسبات سرمايه داری، فلسفۀ سياسی و جهان بينی نوينی را برای جامعۀ در حال تحول ايران ضروری ساخت، اما در تمامت اين دوران، ما نه تنها شاهد ظهور فيلسوف يا انديشمند نوآوری نبوديم بلکه عموم «فيلسوف»های ما با بازنويسی و بازسازی فلسفۀ اسلامی (شيعه)، عقل ستيزی خويش را در پردۀ غرب ستيزی پوشاندند.
در هياهوی «روشنفکران» و «فلاسفه»ی تجدّدستيزی مانند جلال آل احمد، دکتر احمد فرديد، دکتر رضا داوری و شاگردان و مريدان ايرانی هانری کُربن (دکتر سيد حسين نصر و ديگران) نه تنها نهال نورس تجدّد در ايران بارور نگرديد بلکه عقايد و افکار اين دسته از «متفکرين»، ميخ هائی بودند بر تابوت نوزاد نيمه جان تجدّد در ايران. بدين ترتيب: روح شيخ فضل الله نوری «همچون پرچمی» نه تنها بر بام «حوزه های علميه»، بلکه بر بلندای دانشگاه ها و «حوزه های علمی» ما برافراشته شد.
بر بستر اين بی بضاعتی فکری و بی نوائی فلسفی، هر کس «يوسف گم گشته»ی خود را در «کنعانِ» انديشه ها و ايدئولوژی های ضدتجدد می يافت و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خيال زمزمه می کرد:
«من خواب ديده ام که کسی می آيد
من خواب يک ستارۀ قرمز را
وقتی که خواب نبودم ديده ام
کسی ديگر
کسی بهتر
و مثل آنکسی است که بايد باشد
و قدّش از درخت های خانۀ معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدايش می کند
يا قاضی القُضـّات
يا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحيان
روشن شود...
کسی می آيد
کسی می آيد.»
و سرانجام: شاعری بنام نعمت ميرزازاده (م، آزرم) در تعبير عينی اين خواب زدگی و در ستايش از ظهور «امام» سرود:
«سوی پاريس شو! ای پيک سبکبال سحـر
نامۀ مردم ايران سوی آن رهبر بــر!
تا ببال و پرِ خونين نشوی سوی امـــام
هم پر و بال بشويی به گلاب قمصر
نامه ای از سوی ابنای وطن نزد امــام
تهنيت نامه ای از خلق به سوی رهبر ..
ای امامی که ترا نيست زعيمی همدوش
ای خمينی که ترا نيست به گيتی همبر»

ادامه دارد
http://www.mirfetros.com/index.html





gooya news :: politics : در باره‌ی "انقلاب اسلامی ايران" (بخش نخست)، علی ميرفطروس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter