۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

رهبران بزرگ، رهبران کوچک

پس از سرکوب شدید عاشورای 88، چند تن از رهبران جنبش سبز که بیرون از ایران زندگی می کنند، به نمایندگی از رهبران جنبش، خواستار افزایش فشار از سوی مردم به حاکمیت و اعمالی مانند اعتصابات گسترده و فشار به حکومت تا سقوط آن شدند، دو روز بعد، بیانیه میرحسین موسوی خواستهای پنجگانه وی را برای خروج از بن بست پیشنهاد کرد. میرحسین موسوی در حالی این بیانیه را منتشر کرد که سه تن از اصلی ترین یارانش دستگیر شده، خواهرزاده اش کشته شده بود و خود دائما به دستگیری و حتی اعدام تهدید می شد و می شود. مقایسه این دو شیوه برخورد نشان می دهد که:

اول، دو دیدگاه در جنبش وجود دارد، برخی برآنند که باید جنبش را رادیکالیزه کرد و تا سرحد سقوط حکومت پیش رفت و به سقوط حکومت به عنوان دستاورد جنبش برای تغییر نگاه کرد، اما برخی دیگر، از جمله میرحسین موسوی معتقدند که باید هزینه پرداخت شده توسط جنبش اجتماعی به یک نتیجه مشهود تبدیل شود و پس از وادار کردن حکومت به عقب نشینی، جنبش را ادامه داد. دیدگاه اول نگاهی انقلابی و سنتی و پوپولیستی به جنبش دارد،

هیجان زده و عوامگراست و نگاه دوم، نگاهی سیاستمدارانه دارد و نتیجه گراست نگاه اول می خواهد بسرعت به نتیجه برسد و از راههای میانبر استفاده کند و در نتیجه خشونت را با خشونت پاسخ بگوید، اما نگاه دوم ارزش زمان را می داند و معتقد است زمان به نفع جنبش است، به همین دلیل باید با ایجاد سرعت گیرهای مناسب، مسیر درست را پیش پای جنبش نهاد.

دوم، از همان روز اول دو دیدگاه در جنبش وجود داشت، دیدگاه اول، به راههای اساسی و قطعی فکر می کرد، و گروه دوم به راههای ممکن و مقدور. گروه اول چون در داخل کشور زندگی می کرد، می دانست و می داند که راههای قطعی و ناممکن به دلیل دشواری و بخصوص خشونت آمیز بودن آن جنبش را رادیکالیزه کرده و در نتیجه بدنه اجتماعی آن را کوچک می کند، اما گروه دوم، با مشابه سازی انقلاب سعی می کند تصور کند که راه حل خشونت آمیز آیت الله خمینی در زمستان 57 حالا هم داروی خوبی برای بیماری ماست. این مشابه سازی بدون توجه به تغییر تاریخ و مختصات ارتباطی عملا بی نتیجه است.

سوم، جنبش سبز یک جنبش تعریف شده و مشخص است، این جنبش خصوصیاتی دارد که براساس زندگی مردم داخل کشور، مشخص شده است. خصوصیاتی از قبیل مبارزه در حین زندگی، اجتناب از خشونت برای کشاندن همه مردم به اعتراض، اهل سازش و گفتگو بودن و استفاده از کلیه راههای ممکن برای نتیجه گیری از اعتراضات، تلاش برای بهبود شرایط و نه دشوار کردن آن و خصوصیاتی دیگر که جنبش را سبز و زیبا و انسانی و ممکن می کند. کسانی می توانند رهبر این جنبش باشند که " سبز" بودن جنبش را در محاسبات خود لحاظ کنند، وگرنه تبدیل خشم مردم به یک جنبش کور از هر سخنور دارای رسانه ای برمی آید. به همین لحاظ است که جنبش سبز باید سبز بماند. این نه یک دستور تشکیلاتی، بلکه یک واقعیت اجتناب ناپذیر است. جنبش سبز در مدرسه خیابانی خود موفق به کشف فرمول های جادویی پیروزی بر دیکتاتوری شده است. ما نمی توانیم به دلیل امیال شخصی یا تجربه های آشنا، این تجربه های ملی و بی نظیر را رها کنیم و فرمول تازه ای را به جنبش تحمیل کنیم. نکته این که وقتی موسوی یا کروبی در شرایط سخت رهبری پیشنهادی می دهند، این پیشنهاد برآمده از شرایط درون جنبش است، طبیعی است که این شرایط با شرایط رهبرانی که صادقانه سعی می کنند تا راههای سریع و ناممکن را پیشنهاد کنند، تعارض پیدا می کند. در چنین تعارضی حق با بچه های داخل است.

چهارم، انقلاب مرده است. تا آنجا که من می دانم انقلاب ایران آخرین انقلابی بود که توانست با شیوه انقلاب های سنتی به نتیجه برسد. کنکاش در واقعیت این انقلاب نیز نشان می دهد که حتی اگر انقلابات سنتی هم ممکن بودند، حداقل نتیجه انقلاب 57 نتیجه ای نبود و نیست که ما را به تکرار آن ترغیب کند. پس بر سر قبری که جنازه ای در آن نیست، شیون نکنیم. حالا عصر انقلابات مخملی است، نامش را هر چه می خواهید بنامید، مخملی، مسالمت آمیز، رنگین، مردمی، یا هر چیزی دیگر. نه لازم است ساختمان تلویزیون را فتح کنیم، نه ارتش را در جنگ خیابانی شکست دهیم؛ جنگ بر سر مشروعیت و مقبولیت است. ما تلاش می کنیم تا با فریادهای " الله اکبر" و " مرگ بر دیکتاتور" و نمایش تصاویر میلیونی مان ثابت کنیم اکثریت مردم با ما هستند، آنها هم سعی می کنند جلوی تشکیل جمعیت میلیونی ما را بگیرند و از طرف دیگر با به خیابان کشیدن هواداران خود و خریدن افرادی مشکوک که چهره شان داد می زند که از حامیان حکومت نیستند، و با استفاده از چندین شبکه تلویزیونی و صدها روزنامه و میلیاردها دلار، دهها هزار نفر را به خیابان بیاورند و با ترفندهای مختلف این دهها هزار را صدها هزار معرفی کنند و نتیجه بگیرند که ملت حامی حکومت و ولایت است، از سویی ما روز به روز بیشتر حساس و گاهی خسته می شویم و از طرف دیگر دائما در جبهه حامیان حکومت شکاف می افتد. سرانجام روزی خواهد رسید که حکومت بپذیرد که گریزی از به رسمیت شناختن مخالفان خود که اکثر مردم هستند، ندارد. در آنجاست که نقطه بحرانی آغاز می شود، حکومت یا باید بکشد و بزند و زندانی کند و طرفی نبندد، یا به دنبال راهی برای خروج از بحران بگردد، در آن روز ما باید به مذاکره فکر کنیم. مهم نیست که آنها فریاد می زنند موسوی اعدام باید گردد، مهم این است که آنها شهامت این کار را ندارند. مهم این است که آنها خودشان می دانند که حاصل خشونت برای آنان کاهش روزافزون حامیان و ریزش روزافزون نیروهای حکومتی است. سرکوبگران سرانجام خسته می شوند، چرا که آنان خود می دانند که حافظان دروغ اند و ما دائما قدرتمندتر می شویم، چون ما می دانیم که اکثریت با ماست. در چنین فضا- زمانی، ما باید آماده مذاکره باشیم. در آن زمان مردم مثل ببری که محافظ توله هایش است، با چشمانی نگران و خشمگین منتظر می ماند، اما رهبران پشت میز مذاکره می نشینند. پنج اصلی که میرحسین موسوی در بیانیه آخر خود آورده است، بخش وسیعی از خواسته ماست. ما برای رسیدن به این خواسته ها می جنگیم. این خواسته ها یعنی اهداف جنبش مدنی، ممکن است همه خواسته های نهایی ما این نباشد، اما این یک آغاز بزرگ است، پس آغاز می کنیم.

پنجم: ظهور رهبران مفید موضوع اصلی جنبش ماست. رهبران پوپولیست کسانی هستند که خوب شعار می دهند و خوب حرف می زنند، اما رهبران مفید کسانی هستند که می توانند با حامیان خود ارتباط درست برقرار کنند، با استفاده از سرمایه اجتماعی ملت، وارد مذاکره شوند و در حالی که اطراف شان را دهها قاتل نظامی گرفته است، با اعتماد به قدرت ملت، خواسته های شان را بگویند و پیش بروند. آنها در سخت ترین شرایط خشمگین نیستند و در دشوارترین وضعیت نگرانی شان را نشان نمی دهند. آنها خود را مسوول حفظ جان حامیان شان می دانند و می خواهند که حرکت مردم به پیش برود. رهبران مفید کارشان شناختن لحظات جنبش و پیش بردن آن است. آنان می خواهند نتیجه زحمات مردم گرفته شود. ما بیش از هر چیز به رهبران مفید نیاز داریم، افرادی که بتوانند هم در انبوه جمعیت مردم حاضر شوند و هم با اعتماد به نفس وارد اتاق رهبران دیکتاتور بشوند. آنها می توانند اسلحه محافظان را کنار بزنند، به چشمان دیکتاتور خیره بشوند و بگویند که من آماده مذاکره ام، آنها بدون اینکه صدایشان بلرزد خود را نماینده مردم می دانند و از شنیدن عربده مرگ بر موسوی و مرگ بر خاتمی که از جمعیت مزدوران برمی خیزد نمی ترسند. آنها آماده بخشیدن و آماده گرفتن حق مردم اند و همه این قدرت را به اعتماد مردم می کنند.

ششم: در سال 1357 شاپور بختیار راهی میانه را به مردم و حکومت عرضه کرد. او که سالها در داخل کشور زندگی کرده بود و رنج کشیده بود و از جنس حکومت نبود، برای حفظ کشور پذیرفت که دولتی تشکیل دهد تا حافظ کیان ایران زمین شود. او با رهبران دینی و ملی مذاکراتی کرده بود و با حکومت نیز، اما مردمی که تا چند ماه قبل او را از خود می دانستند، او را از خود راندند و راه حل انقلابیون خارج نشین، به نمایندگی آیت الله خمینی، بنی صدر، یزدی، شاملو، کمونیست ها، مجاهدین خلق، و عامه مردم را انتخاب کردند. حالا سی سال از آن تاریخ گذشته است. متوسط سنی معترضان به حکومت ده سالی بالاتر از آن زمان است و سیاستمداران، پخته تر و داناتر شده اند، سازش برای رسیدن به وضعی معقول و ممکن، امروز تابوی مردم نیست. حالا روز امتحان است، امتحان حکومتی که یک انقلاب را پس می زند تا دولت را تحویل مردم بدهد، امتحان سیاستمدارانی که سی سال مصیبت را تحمل کردند بخاطر آن " نه" بی دلیل که به آن مرد سیاست گفته بودند، امتحان مردمی که خواسته های ممکن را نخواستند تا به همه چیز برسند، اما نه تنها همه چیز را به دست نیاوردند، بلکه بسیاری از آنچه را داشتند از دست دادند و امتحان جهانی که می توانست راهی عاقلانه برای منطقه حساس خاورمیانه را انتخاب کند، اما آنها نیز علیرغم گفته های کسانی چون دیوید اوئن و کی سینجر تسلیم خواسته های پوپولیستی مردم شدند. اما تفاوت بزرگ این است که آن روز بختیار یک حکومت نسبتا معتدل را به مردمی پیشنهاد کرد که او را یک شبه از فرشته نجات به نوکری بی اختیار تبدیل کردند و حالا میرحسین موسوی دارد راه حلی ممکن را به حکومتی و مردمی پیشنهاد می کند که تقسیم منطقی قدرت میان مردمان را ممکن است به توهم ماندن حکومت اسلامی یا حکومت مطلقا دموکرات ترجیح دهند. امروز روز انتخاب است، حکومتی ممکن است بخاطر یک انتخاب غلط نابودی کامل خود و یک کشور را انتخاب کند، یا مردمی برای رسیدن به همه چیز، نود درصد آنچه می خواهند را از دست بدهند. من پیشنهاد موسوی را یک راه حل منطقی و مهم می دانم و آن را می ستایم.

هفتم: میرحسین موسوی با آخرین بیانیه خود نشان داد که یک رهبر عملگرا، دانا، خردمند و شجاع است. او توانایی عبور دادن ما را از شرایط کنونی دارد. مهم نیست که پیشنهاد او فردا توسط حکومت رد بشود، پیشنهادات موسوی اصلی ترین خواسته های ماست، بی آنکه کل حکومت را انکار کند. او یک راه ممکن را عرضه کرده است. باید از او حمایت کرد تا بماند و باید دانست که اپوزیسیون به معنای واقعی آن، فقط وقتی می تواند راههای معقول و ممکن را پیشنهاد کند که پایش بر خاک ایران باشد و خطرات زندگی مردم در ایرانی که گرفتار دیکتاتوری است بفهمد.

نظرات

-11#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۰۹
آقای نبوی با کمال احترام باید باید به چند نکته اشاره کنم:
اول: اصول پنجگانه میر حسین حتی کف خواسته های مردمی که شعار های مرگ بر خامنه ای یا خامنه ای قاتله-ولایتش باطله یا ... هم نیست. چگونه آن ها می توانند بخش اعظم خواسته های ما باشند وقتی مسبب اصلی این جنایات سر جای خود است؟ خانه از پای بست ویران است...
نقل
-8#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۱۰
دوم: بت ساختن از میر حسین یا هر کس دیگری مانند زهر مهلکی برای این جنبش است. خود میر حسین هم بارها و بارها خود را عضو کوچکی از جنبش خوانده نه رهبر این جنبش. موسوی هیچ گاه خود را رهبر این جنبش نمی داند و این را از لحن و محتوای بیانیه هایش می توان فهمید.
نقل
-6#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۱۴
سوم: در قسمت ششم از نوشته تان مردم ایران را در سال 57 از نظر سیاسی ناپخته و نادان خواندید. آیا شما در آن زمان نظری غیر از نظر آن مردم داشتید؟ آیا شما بیشتر از بقیه مردم تا قبل از انقلاب از ماهیت اندیشه های آقای خمینی و اوضاع کشور بعد از انقلاب اطلاع داشتید؟ اگر جوابتان مثبت است پس چرا امروز اینطور بیرحمانه انقلاب 57 را به باد انتقاد می گیرید؟
نقل
-8#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۱۷
چهارم: شیوه پیشنهادی شما برای ادامه مبارزات مانند این است که شخصی بخواهد به لگد زدن به یک دیوار بتنی آن را تخریب کند. از نظر فیزیکی اگر او بدون وقفه این کار را انجام دهد قطعا تا صد سال آینده قادر به تخریب دیوار خواهد بود. ولی وقت و انرژی صرف شده برای این کار وحشتناک است. در واقع اگر او با یک پتک سعی در تخریب دیوار داشت قطعا بیشتر موفق میشد. تازه پای او هم سالم می ماند.
منظورم این است که کارهایی که می گویید مثلا الله اکبر گفتن یا تظاهرات سکوت کارهای قشنگی هستند ولی فایده زیادی ندارند. به نظر شما تا کی می شود که ما هر ماه یک تظاهرات بزرگ راه بیندازیم و آن ها هم چند نفر از ما را بکشند و چند صد نفر را هم زندانی کنند و در آخر در کلیت مساله تغییری حاصل نشود؟
نقل
-3#آرش ق۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۲۴
اقای موسوی در بند 5 بیانیه خود - دولت احمدی نژاد را به رسمیت شناخته - این توهین به ملت - به مردم - به تمام مبارزان راه آزادی است - کسی خواستار خشونت نیست - اما از محافظه کاری هم بیزاریم - آقای موسوی در اولین بیانیه خود آورده بود که تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد - آقای موسوی چه زود فراموش کردید - آیا پذیرش دولت احمدی نژاد یک گام و تصمیم استراتژیک متناسب با اهداف جنبش سبز است که متناسب با شرابط داخل ایران اتخاذ شده ؟ اگر چنین است پس اعتراض بعد از انتخاب به چه معنی بوده ؟ مگر ما فریاد نمی زدیم که رای یمان را پس بدهید - مگر ما چیزی جز احترام به شعورمان و انتخابمان می خواهیم که باید در پس پذیرش احمدی نژاد به ان برسیم - آن خواسته و هدفی که شما از آن دم میزنید چیست آقای نبوی ؟
چطور میتوان جنبشی را که برای پاسداری از رای خود به پا خواست با زیر پا گذاشتن رای و انتخابش زنده نگه داشت آقای نبوی ؟ چگونه می توان با پذیرش دولت کودتا و مشروعیت بخشدین به آن از آرمان جنبش سبز پاسداری کرد ؟آقای نبوی جواب من را بدهید..........
نقل
+1#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۲۴
پنجم: گفتید:"ما تلاش می کنیم تا با فریادهای " الله اکبر" و " مرگ بر دیکتاتور" و نمایش تصاویر میلیونی مان ثابت کنیم اکثریت مردم با ما هستند"
آیا این موضوع روشن نیست؟ برای ما که طرفداران جنبشیم این موضوع مثل روز روشن است و برای کسانی هم که رای ما را دزدیده اند و تظاهرات ما را دیده اند این موضوع نیازی به اثبات ندارد.
کسانی هم که جزو این دو گروه نیستند و در خواب زمستانی به سر می برند و با این همه سر و صدا طی این 6 ماه هنوز از خواب بیدار نشده اند قطعا بعد از این هم از خواب بیدار نمی شوند. پس به جای این که بخواهیم نمایش قدرت بگزاریم بهتر است که به دنبال یک راه منطقی و به صرفه برویم و وقت خودمان را با تظاهرات بی معنی سکوت تلف نکنیم.
نقل
+11#فرزاد2۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۲۹
عالی نوشتی. این نکته‌ای که اشاره کردی خیلی اساسیست. باید سعی کنیم این دیدگاه رو به جامعه برسونیم. مقایسه بختیار و موسوی بسیار بجا بود. ما نباید دوباره اشتباه کنیم.
نقل
-3#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۴۰
ششم: به نظر من آقای موسوی به هیچ عنوان یک رهبر برای جنبش سبز نیست. زیرا ماهیت این جنبش این است که هیچ رهبری نداشته باشد. رهبر یک جنبش کسی است که تقریبا تمامی اعضای جنبش نظریات و اهداف او را تا حد زیادی قبول داشته باشند. اما فراموش نکنیم که جنبش سبز نماد تمامی معترضین به حکومت جمهوری اسلامی است. و حتی رضا پهلوی و ... هم خود را سبز می دانند. آیا به نظر شما همه این افراد آقای موسوی را به عنوان یک رهبر و پیشوا قبول دارند؟
حداکثر خواسته های آقای موسوی این است که که انتخابات تکرار شود و احیانا ایشان به عنوان رییس جمهور انتخاب شوند و دوران اصلاحات را دوباره شروع کنند. تجربه ای که زیاد خوشایند نبود و این امرو در واقع 12 سال عقب گرد است. من با آقای خامنه ای موافقم که پرونده انتخابات بسته شد. ولی از آن زمان پروژه سقوط جمهوری اسلامی کلید خورد. امروز خواسته اکثریت جنبش سبز "جمهوری ایرانی" است نه جمهوری اسلامی(با هر رییس جمهور و هر رهبری)
نقل
-3#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۱۶:۴۷
اینها اشکالاتی بود که به نظر من در متن شما وجود داشت. پیشنهاد می کنم که سعی نکنیم از موسوی بتی جدید سازیم تا بعدا مجبور شویم این بت را نیز خراب کنیم. ملت ما استعداد بت پرستی زیادی دارد. بیایید هر کس را همان گونه که هست ببینیم. بیانیه های موسوی بهترین راه شناخت اوست. نیازی به تفسیر این بیانیه ها نیست.
در پایان از این که لطف کردید و نظرات من را خواندید بسیار سپاسگذارم. از شما تقاضا دارم که که اگر تنوانستید پاسخ این کامنت ها من را بدهید. ضمنا عذر خواهی می کنم که نظراتم را در چند کامنت گذاشتم. دلیل این کار محدودیت تعداد کاراکتر در نظرات بود. موفق باشید
نقل
+14#idin۱۳۸۸-۱۰-۱۲ ۲۱:۰۸
مردم ایران را دو جور می توان تنها گذاشت: یا از آنها عقب ماند یا از آنها جلو زد. به نظر من آقای نبوی از میر حسین بتی نساخته است. بلکه ایشان برخلاف بیشتر خارج نشینان سعی می کند از مردم داخل ایران جلو نزند.

در مورد نقد انقلاب. اینکه شخصی در زمان انقلاب 57 به سبک آن زمان می اندیشیده مبتذل ترین دلیل برای نقد نکردن آن اندیشه ی کهنه است.

آن زمان کتاب انقلاب قصه ی نانوشته بود و نمی توان با علم امروز مردم آنزمان را مواخذه کرد. اما می توان و باید انقلاب و خودمان را نقد کرد. اگر آقای نبوی آن روز انقلابی بوده باشد و امروز اندیشه انقلابی آن روزگار را نقد کند از شجاعتش است و تحسین برانگیز.
نقل
+5#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۶:۲۸
باید انقلاب را نقد کرد و انقلابیونی که عقل را به زیر پا گداشتند و با احساس خود تصمیم گیری کردند. ولی نباید آنان را تحقیر کرد و خواسته های آنان را به سخره کشید. منظور من این است که شاید اگر هر کدام ما در آن زمان بودیم همین کاری را می کردیم که آن ها کردند. اما فرض کنیم مردم به حرف بختیار گوش می دادند و از انقلاب دست می کشیدند و آقای خمینی هم در همان پاریس می نامد و دیگر اثری از او نمی شد. آن گاه شاه دوباره به ایران بر می گشت و احتمالا بعد از مدتی دوباره رویه پیشین را ادامه می داد و بختیار و اصلاحاتش را هم به مرور زمان کنار می گذاشت(مانند کاری که با چند نخست وزیر دیگرش که تاج و تختش را نجات داده بودند کرده بود.) آیا در این شرایط مردم خود را لعنت نمی کردند که چرا فریب شاه را خورده اند و در حالی که امکان داشت او را برکنار کنند و یک حکومت جمهوری برپا کنند با وعده های بختیار خام شده اند و خیر انقلاب گذشته اند؟
انقلاب 57 امری اجتناب ناپذیر بود. همان گونه که امروز سقوط این رژیم اجتناب ناپذیر است.
نقل
+11#فرهاد ایرانی۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۰۸:۳۴
آقای نبوی عزیز،
آنچه نوشته‌اید نشان از درستی طرز تفکر شما در درک واقعیت و منتج از یک ذهن نتیجه گراست. دیوار بتنی در کار نیست و قرار نیست دیواری خراب شود. تفکر تخریب و بازسازی از تفکر قدیمی و بی حاصل مایه می‌گیرد. آنها که هوادار سرنگونی فوری هستند آیا برنامه‌ای برای حفظ کشور بعد از پیروزی دارند؟ آیا متضمن تمایت ارضی کشور می‌شوند؟ بهبود وضع اقتصادی پیشکش شان با توجه به اینکه هرگز در مدیریت کلان کشور نبوده اند آیا برنامه‌ای برای حفظ وضعیت اقتصاد، بازار و بانکها دارند؟ آیا می توانند تضمین بدهند که از نفوذ طالبان جلوگیری کنند؟
من هم مثل همه آرزوی سعادت و آزادی مردم کشورم را دارم. ولی آزموده را آزمودن خطاست. پیشرفت از حرکتهای کند اما متداوم نشات می گیرد. از قدیم گفته‌اند تب تند زود به عرق می‌نشیند. برای رسیدن به هر هدفی هر چند کوچک، برنامه‌ریزی، سازماندهی، مدیریت منابع انسانی و مالی و هزار کار دیگر لازم است. مملکت داری که بچه بازی نیست. معیشت مردم هم چیزی نیست که بشود با آن شوخی کرد. وقتی صحنه خالی شود و مردم خسته از فریادها به خانه‌‌هاشان بروند ما می‌مانیم و کشوری که خطر ویرانیش
نقل
+3#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۶:۱۸
ببخشید دوست عزیز من فکر می کنم شما منظور من را درست متوجه نشده اید. منظور من این بود که نمی شود با روش های نرم و مخملی حکومتی را که هیچ اصل انسانی و اخلاقی را قبول ندارد سرنگون کرد. منظور من این نیست که همین فردا مردم به صدا و سیما، پادگان ها، کلانتری ها و ... حمله کنند و سعی در نابودی یکشبه رژیم داشته باشند. یک حرکت مردمی باید پایدار باشد ولی این پایداری باید نتیجه ای هم داشته باشد. وگرنه باعث دلسرد شدن مردم و ریزش نیروها می شود. اگر شما هر ماه به یک تظاهرات بروید و شعار بدهید و کتک بخورید و خطر دستگیری و حتی مرگ را تجربه کنید تا چند سال می توانید این روند را ادامه دهید؟ آن هم در شرایطی که از نظر عملی و فیزیکی هیچ آسیبی به طرف مقابل وارد نکرده اید. ما در این 6 ماه هیچ گونه دستاورد عملی که بتواند امید ما را به سقوط رژیم بیشتر کند نداشته ایم.( اگر فکر می کنید که داشته ایم همین جا بنویسید تا بحث را ادامه دهیم.)
نقل
+4#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۰:۰۲
با سلامی دوباره و تشکر از دوستانی که نطرات من رو خوندن و زحمت پاسخگویی رو به خودشون دادن. من نظرات قبلیم رو چند دفعه خوندم و واقعا نفهمیدم که چرا بعضی از این نظرات کلی منفی گرفتن. این که من می گم نباید از موسوی بتی بسازیم مثل خمینی که بعدا مجبور بشیم خرابش کنیم و موقع خراب کردن این بت زیر آوار بمونیم خیلی غیر منطقیه؟ یا این که گفتم در اکثریت بودن ما امری بدیهیست خیلی حرف نادرستیه؟ یا این که گفتم در جنبش سبز آرا و نظرات متفاوتی حضور دارن که قطعا خواسته های همه آنها یکسان نیست؟ منظور من از تمام اون نوشته ها این بود که تا این رژیم و این رهبر و این قانون اساسی وجود دارند حتی اگه خدا هم رییس جمهور این کشور بشه وضع تغییری نمی کند.
نقل
+4#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۰:۲۸
هر کلمه معنای مخصوصی دارد و طبیعتا نباید بعضی از مفاهیم را با هم اشتباه گرفت. واژه هایی مانند جنبش، انقلاب و شورش با هم تفاوت زیادی دارند. از نمونه های تاریخی جنبش می شود از جنبش(نهضت) مشروطه یاد کرد. در این جنبش با چند روز تحصن و بست نشستن مردم و جمعی از روحانیون، مظفرالدین شاه تسلیم خواسته مردم شد و قانون اساسی مشروطه را امضا کرد. اما چند ماه بعد محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و نتیجه اش هم این بود که چند لشکر از تبریز و اصفهان و ... به سمت تهران حرکت کرد تا با محمد علی شاه که زبان مسالمت آمیز مردم را نمی فهمید به زبان خودش صحبت کنند. آیا تا حالا با خودتان فکر کرده اید که چرا جنبش مشروطه در زمان ناصرالدین شاه یا محمد علی شاه اتفاق نیفتاد؟ آیا مردم در آن زمان خیلی از وضع زندگیشان رضایت داشتند و عدالت کاملا برقرار بود؟ یا چرا در زمان مظفر الدین شاه مردم به جای بست نشستن به سمت تهران لشکر کشی نکردند؟ این تفاوت ها در رفتار مردم فقط و فقط به نوع حکومت و قدرت حاکم وقت بستگی دارد.
نقل
+5#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۰:۳۸
اما به زمان خودمان برگردیم. ما با افرادی طرف هستیم که مغزشان(در صورت وجود) به شدت شستشو شده است. آن ها اعتقاد دارند که چه ما را بکشند و چه کشته شوند به بهشت می روند و رستگار می شوند. برای این افراد قتل، تجاوز، شکنجه و ... تا موقعی که در برابر (به اعتقاد آن ها) منافقین یا خوارج یا ... باشد نه تنها اشکالی ندارد بلکه راهی است برای نزدیک تر شدن به خدا و بهشت. با این افراد نمی توان از انسانیت حرف زد زیرا در دامنه لغات آن ها چنین واژه ای جایی ندارد. با این افراد نمی توان مذاکره کرد زیرا حتی دروغ گویی و خیانت هم از نظر آن ها تا زمانی که (به اعتقاد آنها)در راه خدا باشد اشکالی ندارد. تا به حال در این 6 ماه چندین و چند بار صحنه هایی را دیده ایم که این افراد به افراد مسن و بی دفاع حمله کرده و ناجوانمردانه آن ها را مورد حمله قرار داده اند. یا چندین بار شنیده ایم که به افرادی باتوم زده اند که مشغول گل دادن به آن ها بوده اند. به نظر شما آیا می توان با این افراد به طور مسالمت آمیز کنار آمد؟
نقل
+5#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۰:۴۹
اما در مورد بیانیه آقای موسوی. باید بگم که به شخصه از قسمت اول این بیانیه به شدت لذت بردم ولی به آن 5 پیشنهاد انتقاد هایی جدی دارم. اولا که این 5 پیشنهاد تقریبا همان پیشنهاد هایی بود که آقای رفسنجانی 6 ماه پیش در نماز جمعه ارائه کرده بود و به هیچ جا هم نرسید. تازه با وجودی که مقبولیت رفسنجانی در آن زمان بین اصولگرایان خیلی بیشتر از الان آقای موسوی بود و حرفش بیشتر خریدار داشت. اگر قرار بود به این پیشنهاد ها ترتیب اثر داده شود در این 6 ماه این کار انجام می شد.
ثانیا در صورتی این پیشنهاد ها فایده ای داشت که ما با حکومتی عاقل سروکار داشتیم که حتی فقط و فقط به منافع و بقای خودش فکر می کرد. اما بدشانسی ما این است دشنمان زیاد عاقل نیست و در نتیجه منافع خودش را هم به راحتی با لج و لجبازی به خطر می اندازد. پیشنهاد های آقای موسوی (هر چند که حتی کف مطالبات خیلی از اعضای جنبش سبز هم نبود) باز هم به نفع هر دو طرف می تواند باشد. ولی مساله اینجاست که دشمن ما به جای این که به این پیشنهادات به عنوان یک فرصت طلایی نگاه کند به آن به عنوان عقب نشینی ما نگاه کرده است و باز به فاز هجومی رفته.
نقل
+2#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۱:۰۰
اما به نظر من بدترین قسمت این بیانیه این جمله بود"اعلام مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه به نوعی که از دولت حمایت های غیرمعمول در مقابل کاستی ها و ضعف هایش نشود و دولت مستقیما پاسخگوی مشکلاتی باشد که برای کشور ایجاد کرده است . به یقین اگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و مجلس را بدهد و اگر بی کفایت و ناکارآمد بود مجلس و قوه قضائیه در چهارچوب قانون اساسی با او برخورد خواهند کرد ."
که با اطلاعاتی که من از زبان فارسی دارم تفسیر این جمله این است که دولتی که ما آن را به رسمیت می شناسیم باید جواب مردم و مجلس را بدهد و و مجلس و قوه قضاییه باید در صورت نا کارامدی با این دولت که در چهار چوب قانون اساسی به وجود آمده در چهارچوب قانون برخورد کنند. و این یعنی یک عقب نشینی فجیع از تمام مواضع پیشین. هر چند دوست ندارم این گونه فکر کنم ولی به نظرم می آید که آقای موسوی هم کم کم دارد مرعوب این خشونت ها از جمله مرگ خواهر زاده اش می شود. یا شاید هم مانند افرادی مثل محسن رضایی یا قالیباف به فکر مصلحت نظام افتاده است و حیات ج.ا برایش مهم تر از هر چیزی شده است.
نقل
+1#علیرضا۱۳۸۸-۱۰-۱۳ ۱۶:۰۳
مقایسه موسوی و بختیار هم به نظر من زیاد کار درستی نبود. بختیار در زمان سرنگونی رژیم سابق نخست وزیر و دارای قدرت و مشروعیت قانونی بود اما دارای محبوبیت در میان اکثریت مردم آن زمان نبود. ولی در حال حاضر آقای موسوی از نظر قانونی دارای هیچ سمتی نیست ولی عملا بر قلب های اکثریت مردم ایران حکومت می کند.
اما بختیار مثال جالبی برای تایید نظریات من هست. او درست زمانی به عنوان نخست وزیر انتخاب شد که مردم در خیابان شعار مرگ بر شاه می دادند. خواسته ها و اهداف او شباهت زیادی به خواسته های امروز آقای موسوی داشت. او هم با اصل سلطنت مخالفتی نداشت و خواستار عمل به قانون اساسی مشروطه بود همان گونه که امروز آقای موسوی با اصل جمهوری اسلامی مشکلی ندارد و خواستار عمل به قانون اساسی است. بختیار هم مانند آقای موسوی خواستار آزادی زندانیان سیاسی و باز شدن فضای سیاسی بود. اما مشکل اصلی این بود که مردم با اساس سلطنت مخالف بودند و مجبور به عبور از بختیار شدند. ترس من این است که آقای موسوی با پایفشاری بر مواضع خود در مورد ج.ا و این قانون اساسی مضحک مردم را مجبور کند که از وی عبور کنند.
نقل
-5#اونروز۱۳۸۸-۱۰-۱۴ ۰۹:۲۱
ممنون
این مقاله از مشکل عدم تطابق رنج میبرد، نگاه سیاستمدارانه به نگاه میرحسین اطلاق شدن با واقعیت ها تطابقی ندارد، چون این نگاه یک انفعال خالص بود که در واقعیت از هیچ قربانی حرکتی دفاع نکرد و اگر نبودن جوانان عاصی شده و رادیکال که با همه تنهایی جبش را زنده نگه داشتن همان گروه دوم تا حالا از میر حسین موسوی نامی هم باقی نمانده بود، در ضمن راه های اصلی و راه های ممکن چیزی نیستن که اینها نشون میدن، کدوم راه ممکن؟ درست نگاه کنیم احمدی نژاد بعد از خاتمی با تقلب فراوون که خاتمی از آن به عنوان بهترین و سالمترین نام برد آمد، میدانید این راه ممکن که حاصل نقص و دروغ در خواستنه به سرخوردگی خطرناکی خواهد رسید؟ بله اون جنبش سبزی که در چارچوب بند سوم نوشته است به بن بست رسیده است کاملاٌ چون چطور با کسی که میکشد و بدترین شکنجه ها را میکند و در جاده ای یکطرفه فرمان را کنده است و خودش میگوید یا همش یا هیچ میتوان به اصلاح رسید، من مطمئنم اینها همه خواب و خیالست و زمانی روشنفکران بیدار میشوند که در دامن هزینه های بزرگ افتاده باشیم،
نقل
-2#اونروز۱۳۸۸-۱۰-۱۴ ۰۹:۲۴
فکر نکنید مردم در چارچوب حکومت فعلی آنچنان جا خوش کرده ن که فقط اصلاح میخواهن حرکت در جامعه امروز ما مثل حرکت با ترمز دستی بالاست و مطمئن باشید به این شکل نخواهد ماند
و و لطفاٌ اینرا هم بخونید
http://oonrooz.blogspot.com/2010/01/blog-post.html
در ضمن انقلاب یعنی تغییر بنیادین و در حال حاضر هم هیچ کشوری بدون این یا حمله نظامی به جایی نرسیده بهتره شما مثالی از اصلاحاتتون بزنید ببینیم وجود داره یا نه؟
نقل
+1#ابراهيم غياثي۱۳۸۸-۱۰-۱۶ ۱۶:۴۸
در جواب منتقدين:
برگشتن به صفر مشكلي را حل نميكند.
بايد در بيانيه بيشتر فكر كرد.
بايد از تجربه درس گرفت.
در اين شرايت بايد با پندبه سر بريد.
نقل
-1#صبح‌ روشنایی۱۳۸۸-۱۰-۲۱ ۱۸:۵۱
تحلیل قابل تأملی بود. ممنون.آقای نبوی عزیزم نشون دادید که جامعه‌شناسی خوندید.
نقل
-2#asadi ramin۱۳۸۸-۱۰-۲۴ ۰۷:۵۵
با سلام
۱- من فکر میکنم که خسته با آرزو و رویا تفاوت داره !! ممکن است که یک نفر آرزوی ماشین ب م و داشته باشد اما خواسته او یک اتومبیل مناسب است
پس تفاوت خواسته با آرزو و رویا را باید متوجه باشیم، خواسته یک تمایل منطقی و قابل دسترس با صرفه هزنیه متناسب است.
۲- به هر حال جنبش باید دارای حداقل یک هماهنگ کننده باشد که بدنه جنبش بتواند یکپارچه عمل کند، و مسلمن این فرد باید داخله ایران باشد تا هم شرایطه واقیی را بهتر درک کند هم خواستهای واقیی مردم را ببیند.
و موسوی اکنون مناسبترین فرد است.
۳-صرف در اختیار داشتن دولت از ابتدا هم هدف نبود چرا که همانطور به یاد دارد دارد در زمان خاتمی جز پیشرفته اقتصادی و کمی توصیه سیاسی قبله بازگشت چیزی نصیب ما نشد.
در واقع ۵ راهکاری موسوی کلید اکثر مشکلات ما است.
نقل
-1#asadi ramin۱۳۸۸-۱۰-۲۴ ۰۷:۵۷
۴-هم اکنون بسیاری از تغییرات مشخص است، اگر به همین شکل ادامه دهیم حتما به اهدافه جنبش میرسیم به علاوه ما هنوز باید سطحه آگاهی داخلی را در بینه تمام اقشار مردم بالا ببریم
۵- ما باید همچنان نشان دهیم که از حامیان موسوی و جنبش و معترضانه مسالمت آمیز انتخابات هیچ کم نشده و با این کار تمام تبلیغات سوء آنها را خنثی کنیم .
۶- اگر اصلاحات صحیح و پایدار صورت گیرد از انقلابی که نتیجه و هزینه آن معلوم نیست بهتر خواهد بود، اگر اینطور فرز کنید پس انگلستان و سوئد هم همچنان پادشاهی هستند .
نقل
0#خلیل۱۳۸۸-۱۰-۲۵ ۰۴:۴۹
سلام، تحلیل خوبی بود، بویژه در مورد ظهور رهبران تازه از درون جنبش.

برای علیرضا، کسی موسوی را بت نمی کند. او در اعلامیه 16 و 17 نشان داد که از بقیه بیشتر می داند، و می داند که چه می کند. به همین علت هم هست که بسیاری از بیانیه 17 حمایت کردند. این جنبش دستاوردهای زیادی داشته:
رژیم افشا شد. توانایی بکار گیری اسلحه اش کمتر شد. در درون سیستم شکاف ایجاد شد. مناظره هایی که راه انداخته است، برای سرپوش گذاشتن و گمراهی مردم است که نشان ترس رژیم از آینده اش هست که یادآور سخنرانی های نمایندگان مجلس در زمان شاه و نخست وزیری شریف امامی است.
روز به روز حمایت روحانیون غیر وابسته از رژیم کمتر می شود و به همان نسبت حمایت های اعتقادی مردم از رژیم کاهش می یابد. اینها چیزهایی نیست که یکشبه بدست آمده باشد. حاصل همین مبارزات است. با هر تظاهراتی رژیم یک قدم عقب تر نشسته است، و در آینده بیشتر عقب خواهد نشست.
نقل
0#khaashaak۱۳۸۸-۱۱-۰۴ ۰۴:۵۳
جناب نبوی
بنده کاملا موافق نظر شما هستم و اعتقاد دارم صرفنظر از زمان رسیدن به اهداف می بایست از امروز در تدارک مذاکراه با دیکتاتور باشیم.دیکتاتور بالاخره وجود بحران را خواهد پذیرفت و برای مواجه با آن پای میز مذاکره خواهد نشست.
نظرات تکمیلی بنده در آدرس ذیل :
http://khaashaak.blogspot.com/2010/01/blog-post_13.html
نقل
-1#فريد۱۳۸۸-۱۱-۰۸ ۱۱:۰۲
من به عنوان يك هوادار سرسخت دولت جمهوري اسلامي ايران با نظرات آقاي نبوي مخالفم و نظرات آقاي عليرضا را درست مي‌دانم، چون رفتارهاي تند و سرسختانه را راحت تر مي‌توان سركوب كرد ولي مبارزه با شبكه هاي اجتماعي آرام و خزنده خيلي سخت تر و پيچيده تر است.
نقل
-1#shaqayegh۱۳۸۸-۱۱-۰۸ ۱۳:۲۲
در جواب عليرضاي عزيز بايد بگويم ما صد سال است كه ميخواهيم به دموكراسي و حكومت مردم بر مردم برسيم و هميشه هم از همان راهي رفتيم كه شما الان پيشنهاد ميدهي و همانطور كه مشاهده ميكني هنوز ايجاييم پس كاشكي از ميانبر زدن دست بر ميداشتيم و به قولخودت به همان لگد زدن مي پرداختيم چون قطعا تا به حال به يك مفري رسيده بوديم.
نقل
+1#علیرضا2۱۳۸۸-۱۱-۰۹ ۱۴:۲۹
مثل اینکه اینجا هم بساط سلاخی میر حسین به پا شد. آقایونی که اعلام میکنند که میر حسین داره سازش میکنه یا خیانت میکنه یا عقب میمونه از مردم یا هرچیز دیگری چه نیازی به میر حسین دارند به راه خودشون ادامه بدهند . خوشبختانه اهداف همه یکیست . اینهمه مشکن فقط سر سرعت هست. اگه اهداف متفاوت بود که دیگه هیچی. البته باعث و بانی این تفرقه ها رو به راحتی با کمی ریشه یابی میتوان پیدا کرد. به امید پیروزی. تا اینجا خوب اومدین این چند پله آخر رو هم به امید خدا بگزرونیم دیگه به آرزوهایمان میرسیم با آرزوی موفقیت برای همه
نقل
+1#کورش -م۱۳۸۸-۱۱-۱۰ ۱۹:۵۰
آقای نبوی عزیز :چگونه می توان با رژیمی تا دندان مسلح و جانی که سی و یک سال است که هزاران جوان را به مسلخ کشانده وروی هیتلر وپل پت و مو سو لینی را سفید کرده مدارا کرد و میلیونها جوان معصوم را به بهانه تظاهرات مخملی به سوی مرگ و زندان و شکنجه وتجاوز وترور فرستاد.آیا سرزمین ثروتمند ما روزی شاهد دموکراسی خواهد بودو ایا بازی سیاست در خاورمیانه معناو مقصدی خواهد داشت ؟....
آیا شما تحمل و تصوراسیر شدن و اعدام فرزند خود رادر دست این شیاطین را می توانید بکنید؟!!!.....
نقل





رهبران بزرگ، رهبران کوچک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter