۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

جنبش راه سبز - مرثیه برای مادران عزادار

مسیح علی نژاد

انحنایی که دوپای مادرم دارد، درست مثل عکس کتاب کلاس چندم ابتدایی است که بیماری‌ های عجیب و غریب را معرفی می‌ کرد و من هیچ وقت نتوانستم نام آن بیماری های عجیب را برای امتحان های پایان ثلث در حافظه بسپارم.

از پشت که به راه رفتن اش نگاه کنی ته دلت از جا کنده می‌ شود. اما وقتی رو بر می‌ گرداند قدم‌ های گشاد گشادش را نمی بینی. انتهای خط دهانش را همیشه تا دوطرف صورت می‌ کشاند و تا بناگوش می خندد به راه رفتن خودش . به شلنگ و تخته‌انداختن‌ خودش. به استخوان کج پاهایش . اصلا به زمین و زمان می خندد این مادر که مثلا غمی نیست.

غمی نیست مادر! غمت مباد. سراغ کدام اندوه را از من می گیری؟ دختر همان مادری‌ ام که می گفت « خدا را شکر من همین استخوان کج را دارم که با آن راه بروم، فضل الله برادر زینب خاتون همین را هم ندارد.»

مادرت که رفت پی بخت دیگری تا بی‌پدری‌ات حسابی تکمیل شود، من آخر نفهمیدم تو چه کردی که هزار مادر دیگر برایت دامن گشودند. حالا نمی‌دانم خودم هم چه کردم که یک مادر نه، به صد مادر دل داده‌ام و جز تو، دلم در گوشه گوشه این جهان با مادرانی از جنس تمام مادر‌های عالم جا مانده است.

گمان مبری این از هنر ما فرزندان است که زنان عالم را مادر خود ساخته ایم تا از غم برهیم. نه مادر این از هنر زنان عالم است که مادری کردن در ذات شان است. درست عین مادران عزادار، مادران صلح، مادران کمپین برابری.

این جهان پر است از زنانی که سن و سال هم نمی‌شناسند به گاه مادرشدن. بی‌ آنکه خمی بر پیشانی‌ بلند زنانه شان افتد و چرتکه برای این همه بی دریغ بودن خویش بیندازند، مدام مادری می کنند برای دختران در خون خفته، برای دختران دربند، برای دختران از خانه رانده شده، برای دختران در غربت، برای پسران شهید، برای پسران غریب. برای پسران اوین، برای پسران بهشت زهرا. جهان پر است از مادران داغدار، مادران عزادار، مادران چشم انتظار.

می‌بینی مادر که مادران چه دامان بلندی دارند؟ می بینی چه دل روشنی دارند این زنان که می شود تا انتهای تاریکی، بر روشنایی دامن‌شان سر گذاشت و به فرداهای روشن امیدوار بود؟

پس یادت باشد و یادم باشد تو اگر به پاهای کج ات می‌خندی که مثلا غمی نیست، من هم خوب یاد گرفته ام به دردهایم بخندم که مثلا غمی نیست اما صادقانه بگو آیا می شود کماکان به پهنای صورت خندید و هیچ به روی خود نیاورد که امرزو همان پاهای های کج و پیر و مریض مادران سرزمین من، زیر مشت و لگد های فرزندان آن خانه له می شود؟ امروز مادران عزادار، مادران صلح توسط چه کسانی در ایران به بند می شوند؟ غیر از این است که آنها توسط فرزندانی که متفاوت می اندیشند به بند می شوند . یا به حکم پدرخوانده هاست که مادران را روانه اوین می سازند؟

تو مادری و خوب می دانی مادری کردن برای فرزندان متفاوت یک خانه یعنی چه. در خانه ما پدر اگر سهم محبت اش را از دختر سرکش برید و تنها برای فرزندان سر براه اش پدری کرد، تو اما در تمام این سالها ، هم با موسیقی و شعر من اشک ریختی هم با دعا و اعتکاف برادر و خواهر دیگرم.

در مذهب تو، من و حمید هر دو بهشتی بودیم و فرقی نمی کرد که یکی زخمی جبهه های جنگ باشد و دیگری زخمی سربازان گمنام وزارت اطلاعات. از او می خواستی در نماز شب اش برای این خواهر سر به هوا دعا کند و از من می خواستی برای برادر سر به راهم کمی شعر و آواز بخوانم تا خانه دلش آباد شود از بوی ناب کلمات سحرانگیز شاعرانی که پدر، آنها را کفر مطلق می دانست.

نگرانی ها و مهربانی های تو برای من و مینا خواهرم، برابر بود. هم چادر سیاه او را با عشق می دوختی و هم مانتوی رنگی کوتاه مرا.

برای محسن که تنها به خاطر اندیشه اش از کار و زندگی در یک انتشارات، محروم ماند، سالها غصه خوردی و پیر شدی، برای شیمیایی شدن حمید و ناتوان شدن اش در یک زندگی دشوار، باز هم تو پیر شدی. هر دو برای دو اندیشه متفاوت مبارزه کرده اند و تو برای هر دو به یک اندازه مادری کردی.

مادرانی که این رزوها به خیابان های شهر می آیند از یک سو، بالای جنازه زخمی و له شده فرزندانشان خون گریه می کنند و از سوی دیگر با دست هایشان حصاری می سازند تا مبادا خشم زخمی شدگان، دامن سربازان و ماموران را بگیرد و خونی دیگر به راه افتاد.

آنان که در خیابان های شهر به فرمان بزرگان کشور، گلوله و سنگ بر سر و سینه هم می کوبند، برای مادران سرزمین من، هر دو فرزند یک خانه اند. برای همین است که مادر سهراب در اعتراض به اعدام، التماس می کند : «به خاطر خون سهراب دست از انتقام بردارید.» برای همین است که وقتی بسیجی از موتور افتاده به دام برادران خشمگین اش گرفتار می شود از همان جمعیت، کسی داد می زند: «به خاطر ندا نزنید.»

اصلا می دانی ندا و سهراب چه کسانی هستند مادر.؟ می دانم در تلوزیون خانه ات این روزها احتمالا نام ندا را شنیده ای. بله ندا همان دختر ناز است که بعد از نماز جمعه ای که آقای خامنه ای گفته بود انتخابات تمام شده و کسی به خیابان نیاید که ممکن است خون به راه افتاد، حرف گوش نکرد و به خیابان آمد و صورتش پر از خون شد و حالا بعد از شش ماه، این روزها نام ندا را لابد زیاد شنیده ای که می گویند ندا منافق بوده است. این اتهامات برایت اشنا نیست؟. می گفتند: من دزد فیش های حقوقی مجلس بوده ام. می گفتند خائن هستم و از خارجی ها خط می گیرم. می گفتند ضد دین هستم و برای بی حجابی و روسری از سر برداشتن به میدان هفت تیر و تجمع زنان رفته بودم. ولی هیچ کس مرا بهتر از تو نشناخت و هیچ کس بهتر از تو نمی دانست که من ذوقی برای برداشتن روسری از سر ندارم و دغدغه های بزرگتر داشتم که همه را خفه کردند. هیچ کس بیشتر از من اشک های تو را برای این اتهامات واهی ندید. حالا هم فراموش نکن که ندا و سهراب یکی مثل من بوده اند و این روزها مادران آنها یکی مثل تو هستند؛ دست از همه جا کوتاه و بی پناه. نه ندا منافق بود، نه من خائن ام و نه سهراب سرکرده اوباش بود.

سهراب هم همان پسر جوانی است که بعد از راهپمیایی گم شد. مادرش آنقدر این زندان و آن زندان گشت تا بلاخره تن بی جان جوانش را گذاشته اند کف دستش و بعد مادرش را هم گفته اند اگر برای مرگ فرزندت دنبال قاتل بگردی و داد و فریاد زیادی به راه اندازه ای جواب خودت هم زندان است. اینها برایت آشنا نیست؟ نباید برای مرخصی حضوری بر سر زندانبان داد می زدی، باید التماس می کردی اگر از کوره در می رفتی آنها هم از کوره در می رفتند.

حالا مادران عزادار انگار کمی زیادی گریه کرده اند و این جرم کمی نیست. مگر یادت نیست که نباید با صدای بلند در سالن انتظار زندان قائمشهر ناله می کردی؟ مادران عزادار زیادی ناله کرده اند و آنها را یکی یکی دستبند زده اند و برده اند. چه اشتباه بزرگی. چرا نمی فهمند که مادران حلقه وصل برادران و خواهران متفاوت یک حانه اند. چرا نمی فهمند که حذف مادران از بگو مگوهای خانه یعنی خلق خشمی شدید تر. چرا نمی فهمند اگر مادران عزاداری نکنند، فرزندان انقلاب می کنند. چرا نمی فهمند اگر مادران را ساکت کنند، بچه ها به صورت هم سیلی های سخت تر می رنند و خانه خراب می شویم.

تو بهتر می دانی مادر که حضور مادران در خیابان هایی که این روزها از آن بوی خون و قیام می آید، چقدر خوب است. درست عین خانه خودمان، تو نگذاشتی برادران و خواهران چپ و راست آن خانه، چنگ بر سر و روی هم بکشند. تو ما را مهربان و آرام نگاه داشتی و برای همین است که من هنوز دلم برای مینا پر می کشد و دلم می خواهد با ماشین درب و داغان خودم او را ببرم « بی سرتکیه » بابل و آخر شب او را با یک صورت پف کرده از گریه هایش برای امام حسین به خانه برگردانم. می دانم که مینا دلش برای قصه های کوتاه خواهرکش تنگ است حتی اگر تمام مقالات سیاسی ام را تحریم کند و هیچ از من نخواند، خط به خط داستان های کوتاه مرا اما می خواند. هیچ ایرادی ندارد او برای راه سر به راه شدن من دعا کند و من برای به راه آوردن او در مسیر اندیشه های خودم تلاش کنم. ایراد آن است که تو خانه نباشی و ما خانه را روی سر هم خراب کنیم که نکردیم. مگر نمی دیدی من و علی که پدر ما را بی نماز و نفرین شده خدا می خواند با مهربانی های تو چه عاشقانه شما را به حرم خمینی و امام زاد عبدلله و باقی امام زاده ها می بردیم تا دلی از عزا در بیاورید. ماه محرم ها ما چقدر همپای شما بودیم؟ من و علی بیرون حرم مسخ کافکا و سال های ابری علی اشرف درویشیان بودیم و شما داخل حرم مست زیارت نامه عاشورا بعد خوش و خرم و با هم به خانه بر می گشیتم. حالا چه شد عاشورا را به خون کشیده اند. چه کسی قول و قرارهایم را در خانه زیر پا گذاشت؟ ما که کماکان بر سر قرارهایمان مانده بودیم. نشان نشان با آن همه دلسردی و یاس باز هم به جای انقلاب به اصلاحات دل بسیتیم. دعواهای من و پدر یادت هست؟ دعوای خانه های بسیاری از همین جنس بود تاپیش از انتخابات. ولی با این همه ما به جای قهر و اخم، پای صندوق های رای رفتیم و قرار شد هر کسی پیروز شد ما به هم احترام بگذاریم. ما در خانه به جان هم نیافتیم. ولی هنوز انتخابات تمام نشده به ستاد انتخاباتی ما در قیطریه حمله کردند و تک تک دوستان مرا زدند و بردند. پدر پای تلوزیون می نشست و عزادار شدن مرا می دید و می گفت حق شان است. می گفت می خواستند بازی را برهم بزنند برای همین باید ساکت شان می کردند. یعنی ما هنوز بازی را بر هم نزد، آنها خون بازی راه انداخته بودند. چه کسی زد زیر قرار ؟ من یا پدر؟ ما یا حامیت؟ سهراب و اشکان و ندا یا پدرخوانده ها؟

مادر! نشانی بین من و تو همین کلاه روی سرم من است. این یعنی حتی اگر تا همیشه پدر خودم و کسانی که پدخوانده های خیالی خانه بزرگ تری به نام ایران شده اند نگذارند به خانه برگردم، من ولی به قول و قراری که با تو دارم پایبندم. قرار شد من تا همیشه به احترام تو کلاه بر سرم باشد و تو پدر را متقاعد کنی که با من هم راه بیاید. برای من هم پدری کند. من هنوز کلاه از سر برنداشته ام اما دیپلماسی تو در خانه جواب نداده است انگار. پدر من به من پشت کرد و پدرخوانده ها هم به فرزندان دگراندیش ایران پشت کرده اند. تو مدام به من می گویی صبوری کن، همه چیز درست می شود. یادت هست به خنده می گفتی : «مادر یعنی خاتمی خانه بودن، که هم با چپ خوب است هم با راست؟» می خواستی با این استدلال درست مثل خاتمی به همه به یک اندازه لبخند بزند. ولی مادر حتی خنده خاتمی هم روی لبش خشکید دیگر. تو با خاتمی و محافظه کاری ها و اخلاق مداری هایش به عنوان کسی که میان چپ و راست خانه گیر کرده بودی، همذات پنداری می کردی، و می گفتی همه چیز با میانه روز و آرام بودن درست می شود. دیدی نشد؟ دیدی دارند تند می روند؟ ما که اسلحه و زور نداریم می بینی چه کسانی دارند تند می روند؟ دارند همه برادران و خواهرانم را یا یکی یکی می کشند و یا به زندان اندازند. تو صورت بعضی از این دوستان دربندم را از نزدیک دیده ای و خوب می دانی که خیلی از آنها شبیه خودم هستند و به قول و قرارهایی پایبند هستند. فقط من نیستم که اگر به تمام جهان پایم برسد باز به قول و قرار ساده ام با تو پایبندم و به احترام تو کلاه بر سر دارم، اما می بینی چه کلاهی بر سرمان گذاشته اند پدرانی که به آسانی به دلبندان شان پشت می کنند و بر دست های دولتی بوسه می زنند که در چشم هایشان نگاه می کند و به آنها دروغ می گوید. من به تو هیچ دروغی نگفته ام مادر. هیچ . اما کسانی که پدر من و پدر روح الامنی ها و پدران دیگر بر دست هایشان بوسه می زنند به راحتی دروغ می گویند. عیبی ندارد من هنوز به قول و قرارم با تو پایبند می مانم و باور دارم که روزی تو هم به حلقه مادران داغدار می پیوندی و برای فرزندان متفاوت خانه ات عزاداری می کنی و در خیابان هم برای برادران بسیجی حصار می سازی تا مبادا خشی بر صورت آنان بیافتد. تو هرگز دلت رضا نمی دهد و من و مینا در خیابان های شهر روبروی هم بایستیم. علی و حمید به روی هم گلوله بکشند. پدر را راضی کن که برای همه ما به یک اندازه پدری کند اگر نکرد نترس مادر من به قرارم با تو پایبند می مانم چون ما اهل خیانت نیستیم حتی اگر موضوعی که برایش به هم وعده داده ایم پیش پا افتاده و کوچک باشد.



جنبش راه سبز - مرثیه برای مادران عزادار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter