۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

عاشورای تهران از منظر یک پزشک بیمارستان

وقتی پزشک باشی خیلی چیزها را از نزدیک تجربه می کنی.
در این سالها با مرگ هر بیماری غمگین شدم. در هر عملیات احیایی از ته دل خواستم بیمار زنده بماند. با هر زائویی درد کشیدم و زور زدم. از اولین نگاه شگفت هر نوزادی به وجد آمدم. از تصور دنیای پر توهم بیماران روانی متعجب شدم. از دیدن زنان کتک خورده دلشکسته شدم. از فقر بیماران رنج بردم. با درد بیماران لاعلاج درد کشیدم. با دیدن مشکلات جانبازان عظمت ایثار را حس کردم. از ضجه هر فردی که عزیزش را از دست داده بود گوشم نه، که قلبم خراشیده شد.
اما هیچگاه تصورش را هم نمی کردم که روزی هموطنانم را زخم خورده و رنجور، هراسان و لرزان از دست هموطن ببینم. آن هم به جرم حضور در خیابان در روز عاشورا.
روز عاشورا در عرض نیم ساعت بیمارستان کوچک و خصوصی ما که در تمام دوران شلوغی های اخیر بیش از روزی 3-2 مجروح به آن مراجعه نمی کرد در عرض نیم ساعت پر شد از زن و مرد، پیر و جوانی که همگی غرق خون بودند. تمام تختهای اورژانس و اتاقهای اطراف پر شد. تمام صندلی ها حتی صندلی پزشک هم پر شد. اما باز هم کفاف نمی داد حالا دیگر راهرو ها پر از مجروح بود و من تنها پزشک!
به یاد نمی آورم که برای چند نفر بخیه زدم و نسخه نوشتم و عکس گرفتم. دستانم می لرزید نه از ترس اینهمه بیمار که از خشم نسبت به ظلمی که از نزدیک شاهدش بودم.
زمانی که آقایی آمد و گفت: "من پزشک هستم چه کاری از دستم بر می آید؟ " حضور خداوند را احساس کردم. چون حتی فرصت نکرده بودم به درخواست نیروی کمکی فکر کنم. تازه اگر هم به فکرم می رسید کسی نمی توانست به منطقه وارد شود. و بعد از او یک پزشک دیگر که چند زخمی را هم از خیابان با خودش آورده بود. هر کدام در یک اتاق مشغول شدند، بخیه زدند، گچ و آتل گرفتند و...من هر از گاهی سراغشان می رفتم و می گفتم ممنون. بعضی مردم نقش پرستار را بازی می کردند و وسایل را از این اتاق به آن اتاق می بردند. تمام پرسنل بیمارستان در اورژانس جمع شده بودند.حتی آبدارچی مان هم هر از گاهی باند و گاز بر می داشت و به خیابان می رفت و با چند مجروح برمی گشت. از خیابان صدای شعار و بوق و تیراندازی به گوش می رسید و من حتی فرصت نداشتم از پنجره به بیرون نگاه کنم. تکنسین رادیولوژی به بیمارستان نرسیده بود و دست و پاهای شکسته بسیار. پسر جوانی که ضربات متعدد به سر و دست و پایش وارد شده بود از بقیه بد حال تر بود فکر می کنم فکش شکسته بود چون علی رغم اینکه هوشیار بود نمی توانست حرف بزند و دهانش را باز کند قطعاً نیاز به CT داشت و بیمارستان ما CT ندارد. چون مادرش همراهش بود با آمبولانس به جای دیگر فرستادمش. مادر هم شکستگی دوبل ساعد داشت.
تکنسین رادیولوژی از منزلش تا بیمارستان را پیاده آمده بود. در بین راه چند جا پنهان شده بود و باتوم هم خورده بود تا عاقبت رسید.
بیماران را بدون درخواست به رادیولوژی می فرستادم و می گفتم خودتان نشان دهید کجا درد می کند تا عکس بگیرند.
دردناک تر از همه این بود که هر کدام از مجروحین در شلوغی یک یا چند نفر را گم کرده بودند و پر واضح است که موبایل ها هم کار نمی کرد و تو خود حدیث مفصل بخوان...............
4 ساعت بدین منوال گذشت تا بیماران را یکی یکی روانه کردیم بدون اینکه حتی نام یک نفر را در دفتر نوشته باشیم. چون در وقع هیچ کس وقت این کار را نداشت. و پولی هم نگرفته بودیم چون چه کسی دلش می آید از کسی که جانش و تنش را برای وطن گذاشته پول بگیرد؟ یک آقایی گفت بگویید هزینه وسایل مصرف شده چقدر است من پول همه را می دهم اما کسی تخمین درستی نداشت. مبلغ مختصری فقط بابت وسایل مصرفی از آن آقا گرفته شد.
آن روز نهایت وحشیگریی و نهایت انسانیت را باهم دیدم. عین فیلمهای کلاسیک آدمهای سیاه و آدمهای سفید. دو پزشک جوانمرد که فقط نام یکی را به خاطر دارم " آقای دکتر سلطانی " و دیگری که حتی فرصت نکردم نامش را بپرسم. فردی که حاضر بود هزینه دیگران را بپردازد. و مردمی که از جانشان گذشته بودند.
شب که شد از نیروی انتظامی آمدند آمار مجروحان را بگیرند و ما گفتیم که هیچ مجروحی به اینجا نیامده. نمی دانم کار درستی کردیم یا نه اما ما حتی نام یک نفر را هم ننوشته بودیم و تعداد هم از دستمان در رفته بود.
بعد از آن پدر و پسری آمدند و که به دنبال دختر خانواده می گشتند که ظهر در حوالی انقلاب از محل کارش خارج شده و حالا موبایلش خاموش بود و به منزل هم برنگشته بود.

حالا هر شب که چشم بر هم می گذارم آن تصاویر جلوی چشمم رژه می روند. تازه می فهمم P.T.S.D یعنی چه!

این نیز بگذرد: عاشورای تهران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter