۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

هزاردستان چمن: دهه ی شصت بازگشت ناپذیر است! می فهمی؟ بازگشت ناپذیر!

خدایا به ان لحظه ای که پدر ارش مشغول صبحانه خوردن بود و فکر می کرد یک روز عادی است اما ناگهان در تلویزیون خبر اعدام پسرش را شنید، به ان لحظه ای که برادر سهراب در حالیکه مادرش مضطرب پایین کلانتری شاپور منتظر خبر بود که ببیند سهراب کجاست و برادر سهراب عکس جنازه ی شکنجه شده ی سهراب نوزده ساله را دید و به ان لحظه ای که امد پایین و مادرش که پایین کلانتری منتظرش بود از نگاهش متوجه شد که سهراب شهید شده، خدایا به ان لحظه ای که زنٍ کارگر کابینت سازی، شهید محمود رییسی، در اینترنت عکس گلوله خورده ی شوهرش را دید و فهمید که ناحق دو فرزندش بی پدر شده اند، به ان لحظه ای که ندا حیرت کرده بود که تیر به قلبش خورده است و باورش نمی شد و به ان لحظه ای که به مادرش خبر دادند که ندا رفته و بعد به ان لحظه ای که مادرش نتوانست فیلم ندا را تا انتهایش ببیند و تا همین امروز هم ندیده است، خدایا به ان لحظه ای که ماشین نیروهای حکومت از روی قلب زنی میانسال رد شدند، به ان لحظه ای که قلبش زیر چرخهای حکومت ترکید و به ان دردی که در قفسه ی سینه اش پیچید و به ان دردی که زیر ان چرخها کشید و به ان لحظه ای که متوجه شد دارد می رود، به ان لحظه ای که عده ای که شقاوت و سیاهی جلوی چشمانشان را گرفته و با وقاحت وتوحش یاحسین گویان به خواهران و برادران ما تجاوز کردند به ان دردی که خواهران و برادران ما حین تجاوز کشیدند و به ان احساس حقارتی که در یک لحظه بر ایشان مستولی شد قسمت می دهم. به ان لحظه ای که پدر امیرجواد لنگرودی با ان همه شوروشوق به زندگی که در پسرش سراغ داشت فهمید که به قتل رسیده است و به ان لحظه ای که گریست و حس کرد که کاری از دستش بر نمی اید و روبه رویش یک غول و مافیای سرمایه داری و نظامی ست و به ان حس ناتوانی اش و به ان حس غم و حقارتی که درش ایجاد شد و به ان حس مبارزه ای که در تک تک مردم ایجاد شد قسمت می دهم. چرا صدای گریه ی این همه مادر عزادار را نمی شنوی؟ چرا صدای گریه ی پدر امیرجواد لنگرودی را نمی شنوی؟ دیگر مساله سیاه سفید تر از این هم می توانست باشد؟ موضوع یک پسر نوزده ساله ی بی گناه است و یک خرفت خون اشام که انگار خون این همه ادم برایش کم بوده است در تریبون عمومی درخواست خون بیشتر می کند! دیگر جوگ نیست، دیگر اروغ روشنفکری یک مشت از رفسنجانی پولدار شده نیست که دم از میانه روی بزنند. میانه روی بین دست های خالی و بی گناه و یک مافیای سیاسی-نظامی-اقتصادی که جز طناب دار و اسلحه و تجاوز چیز دیگری نمی شناسد؟ ادم هیتلر باشد بهتر نیست تا بین دستهای خالی سهراب و امثال احمد خاتمی و نوچه هایش میانه روی کند؟

وقتی سیستم یواشکی ادم می کشد بی انکه به وکیل و خانواده ی مقتول خبر بدهد، بی انکه اتهام را اثبات کند که زهرچشم از تظاهرکننده های دو هفته ی دیگر بگیرد، معنی اش این است که کارش تمام شده است و قدرتی ندارد هرچند که قدرت نظامی و اقتصادی داشته باشد: ارش رحمانیپور و محمد رضا علی زمانی، قربانیان ترس و وحشت حکومت از حوادث دو هفته ی دیگر بودند.
چطور دلتان امد دو تا جوان بی گناه را بخاطر اهداف کثیف سیاسی به دار بزنید؟ یعنی می دانم که به راحتی ادم می کشید اما به گلوله بستن فرق می کند با وقتی یواشکی از تو راهروی زندان باهاشون راه رفتید و تمام این مدت می دانستید که بی گناه اند و بعد چوبه ی دار. ان لحظه به چی فکر می کردید لحظه ای به مادرش فکر کردید یا به زندگی که دارید تلف می کنید؟ وقتی عرق روی پیشانی سرد شون نشسته بود، وقتی وحشت یک جوان نوزده ساله ی بیگناه را از قتل حس کردید؟ یک جوان نوزده ساله ی اسمان جل چه خطری برای حکومتی داشت یا دارد که میلیاردها دلار پول نفت در عرض جهار سال دزدیده است و هر سوراخ سمبه ای در مملکت وجود داشته است را پشت قباله ی نیروهای نظامی اش کرده است؟ میلیاردها پول را در بانک های اقصی نقاط جهان پنهان کرده است و به چپاول برده است؟ البته من منکر قدرت مردم نمی شوم، همین مافیای سیاسی -اقتصادی-نظامی اگر میلیون ها ایرانی تصمیم بگیرند که برایش کار نکنند و اعتصاب کنند از کار می افتد. همین مافیای نظامی-اقتصادی ابرویش در کل جهان با ویدیوهایی که از توحش علیه مردم بی پناه در خیابان ها می شود رفته، همین مافیای نظامی-سیاسی به لرزه افتاده است از ترس انکه چه قرار است بشود روز بیست و دو بهمن. همین مافیای نظامی-سیاسی از ترس بیست و دو بهمن تریبون دارهاش درخواست خون بیشتر می کنند و یا درخواست می کنند که جنازه های دو فرد بی گناه و جوان در خیابانها چرخانده شوند. منکر قدرت مردم نمی شوم اما نکته در این است که یک مافیای نظامی اقتصادی-نفتی اذعان کرده است که امنیت قدرت اش توسط یک پسر نوزده ساله ی معصوم و بی گناه به خطر می افتد. امنیت ملی که حرف خنده داریست چون اقایان خودشان خطری برای شرف و امنیت و اعتبار ملی اند. پس همان امنیت قدرت مافیای نظامی-اقتصادی است نه ملی. کدام ملی؟

امروز همه ی دنیا ارش و محمد رضا را می شناسند. در بی بی سی چندین بار در موردشان حرف زدند. تلویزیون الچزیره سنگ تمام گذاشت. ای غربزده ها، مرد سفید پوست می داند چه کرده اید! فکر کردید دهه ی شصت است و ایران در جنگ با عراق؟ فکر نکردید که الان خدا را شکر هر ایرانی یک موبایل، یک شهروند، یک خبرنگار؟ فکر نکردید که ویدیوها زودتر از انکه به مخیله ی کوچک شما می رسد به دست تمام مردم در اقصی نقاط دنیا می رسد؟ فکر کردید که می توانید دهه ی شصت را دوباره بازسازی کنید و بعد به چپاول تان ادامه دهید؟ متاسفم حوادث پیرامونی را خوب در نظر نگرفته اید! دهه ی شصت در ایران بازگشت ناپذیر است و کسانی هم که ارزوی ان تکرار ان دهه را در سر می پرورانند محکوم به بازنشستگی اند و مجرمان علیه جان و مال و شرف ملی که خیلی مهم تر از امنیت ملی است. والسلام







هزاردستان چمن: دهه ی شصت بازگشت ناپذیر است! می فهمی؟ بازگشت ناپذیر!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.

Twitter Updates

Twitter Updates

    follow me on Twitter